عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ :
بازدید : 570
نویسنده : نوری
سیاه پوشیده بود، به جنگل آمد .. استوار بودم و تنومند! من را انتخاب کرد ...دستی به تنه‌ام کشید تبرش را در آورد و زد .. زد .. محکم و محکم‌تر ...به خود می‌بالیدم، دیگر نمی‌خواستم درخت باشم، آینده‌ی خوبی در انتظارم بود!سوزش تبرهایش بیشتر می‌شد که ناگهان چشمش به درخت دیگری افتاد، او تنومندتر بود ...مرا رها کرد با زخم‌هایم، او را برد ... و من که نه دیگر درخت بودم، نه تخته‌سیاه مدرسه‌ای، نه عصای پیرمردی ...خشک شدم ...

بازی با احساسات مثل داستان تبر و درخت می‌مونه ..
ای تبر به دست ، تا مطمئن نشدی تبر نزن!ای انسان، تا مطمئن نشدی، احساس نریز ...
زخمی می‌شود ... در آرزوی تخته‌سیاه شدن، خشک می‌شود!!!



مطالب مرتبط با این پست :

بهترین ها از دنیای دف نوازي و موسيقي سنتي، دنياي هنر و هنرمندان

شما از 1 تا 20 چه نمره ای به وبسایت میدهید؟

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان پلاک 10 و آدرس plak10.loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.

 






RSS

Powered By
loxblog.Com