عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ :
بازدید : 899
نویسنده : نوری
من هیچ وقت نمی تونم مث بابام باشم .... می دونی چرا ؟
چون وقتی اولین بار زیر ِ ظل ِ آفتاب داشتم کار می کردم
همه ی حقوقم رو واسه خودم خرج کردم ..
طوری خرج کردم انگار همه ی دنیا حول من می چرخه
اما بابام دقیقا واسه من چیزایی رو می خرید
 که خودش اصلا نه قبولش داشت

نه باهاش بچگی کرده بود ... اما واسه دل من می خرید
خیلی سخته پای یه چیزی پول بدی که اصلا قبولش نداری
من نمیتونم مث بابام باشم ...
چون وقتی پسرخاله کوچیکم تو روم وای میسه انگار تموم دنیا منو انکار کرده
همچین بهش چپ نگاه می کنم که تا جا دارم خالی شم ...
ولی وقتی اولین بار تو رو پدرم وایسادم زد پشتم و با خنده گفت
ایشالله که بتونی تو روی همه به همین قدرت وایسی ........
من نمیذارم کسی به خواننده ی مورد علاقم توهین کنه ...
اون وقت وقتی بچه بودم ، تنها نوار مورد علاقش که داریوش بود
و نوار قصه پر کردم

اونم خندید ، هیچ چی نگفت .............
من نمیتونم مث اون باشم ... چون اون ترکش زیر ِ چشمشه ...
اما هیچ وقت صداش در نمیاد ...
ولی من آزادی نداشتمو از همه ی دنیا طلب می کنم ........
ببین ...
این دو دوتا چار تا ها جواب نمیده ......
رویای بالا رفتن یه دختر کوچولو هم از سر و کولت ، از تو پدر نمیسازه ....
ما همون نسلی هستیم ....
که پیکای مشروبمون رو به سلامتی سرباز و رفیق و وطن بالا می ریم
بابامون هم تیرش رو خورد هم رفاقتشو کرد هم پای وطنش مو سفید کرد
حق داره خندش تلخ باشه وقتی تو فقط فکر می کنی مــــــــــــــرد
مال دنیای قیصر و داش آکل ِ
.
.
جدی دلم می خواد پیش خیلی ها باشم که پدرشون نیست ...
اونا قدر یه چیزایی رو میدونن ... که من اصلا تو بــــــــــاغش نیستم ....
اونا حرف دارند... خیلی .... شمع دارند .......خیلـــــــــــــــی
...بهشت زهرا دارند .... خیلی ......
ما پدر داریم .... یادش نیستیم ... بالا سرمونه ، کوچیکش می کنیم ....
کوتاهم که میاد فکر می کنیم زورمون زیاده
.
.
یه چیزی هم بگم ختم کلام ....
اگه قراره فقط یه روز هواشو داشته باشیم بهتره کل امروز رو بخوابیم
یا بریم تو جاده شمال .....
چیز قشنگی نیست یه روز پدرتو به عرش ببری ...
فرداش یادت نباشه که با مغز بیاد زمین .........................................


تاریخ :
بازدید : 695
نویسنده : نوری

 

alt

 

alt

 

alt

 

alt

 

alt

 

alt

 

alt

 

alt

 

alt

 

alt

 

alt

 

alt


تاریخ :
بازدید : 757
نویسنده : نوری

 

01 AsheghaneWwW.KamYab.Ir  عکس های جدید عاشقانه دی

 

 

02 AsheghaneWwW.KamYab.Ir  عکس های جدید عاشقانه دی

03 AsheghaneWwW.KamYab.Ir  عکس های جدید عاشقانه دی

04 AsheghaneWwW.KamYab.Ir  عکس های جدید عاشقانه دی

05 AsheghaneWwW.KamYab.Ir  عکس های جدید عاشقانه دی

06 AsheghaneWwW.KamYab.Ir  عکس های جدید عاشقانه دی

07 AsheghaneWwW.KamYab.Ir  عکس های جدید عاشقانه دی

08 AsheghaneWwW.KamYab.Ir  عکس های جدید عاشقانه دی

 

09 AsheghaneWwW.KamYab.Ir  عکس های جدید عاشقانه دی

10 AsheghaneWwW.KamYab.Ir  عکس های جدید عاشقانه دی

11 AsheghaneWwW.KamYab.Ir  عکس های جدید عاشقانه دی

12 AsheghaneWwW.KamYab.Ir  عکس های جدید عاشقانه دی

SunSet 004 عکس های جدید از لحظات دل انگیز غروب و طلوع خورشید SunSet 005 عکس های جدید از لحظات دل انگیز غروب و طلوع خورشید SunSet 006 عکس های جدید از لحظات دل انگیز غروب و طلوع خورشید
 
 

تاریخ :
بازدید : 874
نویسنده : نوری

 

 

8 EhsasiwWw.KamYab.ir  تصاویری از احساسی ترین لحظات

 

7 EhsasiwWw.KamYab.ir  تصاویری از احساسی ترین لحظات

 

6 EhsasiwWw.KamYab.ir  تصاویری از احساسی ترین لحظات

 

5 EhsasiwWw.KamYab.ir  تصاویری از احساسی ترین لحظات

 

1 EhsasiwWw.KamYab.ir  تصاویری از احساسی ترین لحظات2 EhsasiwWw.KamYab.ir  تصاویری از احساسی ترین لحظات

 

4 EhsasiwWw.KamYab.ir  تصاویری از احساسی ترین لحظات

63

تاریخ :
بازدید : 1943
نویسنده : نوری

جالب است که زیر بـاران بروی ولی خیـس نشوی!

 

01 Baran[WwW.KamYab.Ir] جالب است که زیر بـاران بروی ولی خیـس نشوی!

02 Baran[WwW.KamYab.Ir] جالب است که زیر بـاران بروی ولی خیـس نشوی!

03 Baran[WwW.KamYab.Ir] جالب است که زیر بـاران بروی ولی خیـس نشوی!

04 Baran[WwW.KamYab.Ir] جالب است که زیر بـاران بروی ولی خیـس نشوی!

05 Baran[WwW.KamYab.Ir] جالب است که زیر بـاران بروی ولی خیـس نشوی!

06 Baran[WwW.KamYab.Ir] جالب است که زیر بـاران بروی ولی خیـس نشوی!

07 Baran[WwW.KamYab.Ir] جالب است که زیر بـاران بروی ولی خیـس نشوی!

08 Baran[WwW.KamYab.Ir] جالب است که زیر بـاران بروی ولی خیـس نشوی!

09 Baran[WwW.KamYab.Ir] جالب است که زیر بـاران بروی ولی خیـس نشوی!

10 Baran[WwW.KamYab.Ir] جالب است که زیر بـاران بروی ولی خیـس نشوی!

11 Baran[WwW.KamYab.Ir] جالب است که زیر بـاران بروی ولی خیـس نشوی!

12 Baran[WwW.KamYab.Ir] جالب است که زیر بـاران بروی ولی خیـس نشوی!

13 Baran[WwW.KamYab.Ir] جالب است که زیر بـاران بروی ولی خیـس نشوی!

14 Baran[WwW.KamYab.Ir] جالب است که زیر بـاران بروی ولی خیـس نشوی!

15 Baran[WwW.KamYab.Ir] جالب است که زیر بـاران بروی ولی خیـس نشوی!

16 Baran[WwW.KamYab.Ir] جالب است که زیر بـاران بروی ولی خیـس نشوی!

17 Baran[WwW.KamYab.Ir] جالب است که زیر بـاران بروی ولی خیـس نشوی!

18 Baran[WwW.KamYab.Ir] جالب است که زیر بـاران بروی ولی خیـس نشوی!

19 Baran[WwW.KamYab.Ir] جالب است که زیر بـاران بروی ولی خیـس نشوی!

20 Baran[WwW.KamYab.Ir] جالب است که زیر بـاران بروی ولی خیـس نشوی!

20

تاریخ :
بازدید : 2348
نویسنده : نوری

25 Persistent[WwW.KamYab.IR] تصاویری زیبا خوب و به یاد ماندنی (سری2)

26 Persistent[WwW.KamYab.IR] تصاویری زیبا خوب و به یاد ماندنی (سری2)

27 Persistent[WwW.KamYab.IR] تصاویری زیبا خوب و به یاد ماندنی (سری2)

28 Persistent[WwW.KamYab.IR] تصاویری زیبا خوب و به یاد ماندنی (سری2)

29 Persistent[WwW.KamYab.IR] تصاویری زیبا خوب و به یاد ماندنی (سری2)

30 Persistent[WwW.KamYab.IR] تصاویری زیبا خوب و به یاد ماندنی (سری2)

31 Persistent[WwW.KamYab.IR] تصاویری زیبا خوب و به یاد ماندنی (سری2)

32 Persistent[WwW.KamYab.IR] تصاویری زیبا خوب و به یاد ماندنی (سری2)

33 Persistent[WwW.KamYab.IR] تصاویری زیبا خوب و به یاد ماندنی (سری2)

34 Persistent[WwW.KamYab.IR] تصاویری زیبا خوب و به یاد ماندنی (سری2)

35 Persistent[WwW.KamYab.IR] تصاویری زیبا خوب و به یاد ماندنی (سری2)

36 Persistent[WwW.KamYab.IR] تصاویری زیبا خوب و به یاد ماندنی (سری2)

37 Persistent[WwW.KamYab.IR] تصاویری زیبا خوب و به یاد ماندنی (سری2)

38 Persistent[WwW.KamYab.IR] تصاویری زیبا خوب و به یاد ماندنی (سری2)

39 Persistent[WwW.KamYab.IR] تصاویری زیبا خوب و به یاد ماندنی (سری2)

40 Persistent[WwW.KamYab.IR] تصاویری زیبا خوب و به یاد ماندنی (سری2)

41 Persistent[WwW.KamYab.IR] تصاویری زیبا خوب و به یاد ماندنی (سری2)

42 Persistent[WwW.KamYab.IR] تصاویری زیبا خوب و به یاد ماندنی (سری2)

43 Persistent[WwW.KamYab.IR] تصاویری زیبا خوب و به یاد ماندنی (سری2)

44 Persistent[WwW.KamYab.IR] تصاویری زیبا خوب و به یاد ماندنی (سری2)

45 Persistent[WwW.KamYab.IR] تصاویری زیبا خوب و به یاد ماندنی (سری2)

46 Persistent[WwW.KamYab.IR] تصاویری زیبا خوب و به یاد ماندنی (سری2)

47 Persistent[WwW.KamYab.IR] تصاویری زیبا خوب و به یاد ماندنی (سری2)

48 Persistent[WwW.KamYab.IR] تصاویری زیبا خوب و به یاد ماندنی (سری2)

70

تاریخ :
بازدید : 630
نویسنده : نوری


 
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


دریاچه پریشان را کمتر ایرانیست که با آوازه اش آشنا نباشد. نام این دریاچه از کوه فامور، در شمال خاوری آن گرفته شده است. پریشان یکی از زیباترین دریاچه‌های آب شیرین ایران بود که بخش بیشتر آن از آبراهه‎هایی که از کوه فامور سرچشمه می‎گرفت و بخشی نیز از منابع زیرزمینی تأمین می‎شد. این دریاچه به نام‌های مور، پریشان، شور، کازرون، یون، موز، توز، پریشم، فزشویه و فامور نیز شناخته شده ‌است.

بالاخره پریشان مرد. هفتمین تالاب بین‌المللی جهان نه به مرگ طبیعی که به دستان ما خشکید، ما مسئول خشکیده شدن زیباترین دریاچه آب شیرین ایران هستیم. متاسفانه در یکی دو سال اخیر با توجه به تمام هشدارهای محیط زیستی از سوی مسئولان مختلف استان جدی گرفته نشد و خیلی‌ها هم حساسیتهای طبیعی دلسوزان و کارشناسان و متخصصان محیط زیست را در منطقه جدی نگرفتند و الان دریاچه پریشان به روزی افتاده که نباید می‌افتاد.

روزی روزگاری پریشان بود. آنگاه که خوشی همه جا را فرا گرفته بود و دستانش را برای قطره ای باران به آسمان دراز نمی کرد چرا که لطف خدا همیشه شامل حالش بود و مردمانی که در دورو برش بودند هم شاکر بودند و ناظر زیبائی هایش ... گله داری میکردند و صفایش را با صفای درون خود ممزوج میکردند و قدرش را میدانستند و در کنارش می زیستند. با هر نگاهی به آن لذت ماندگار میبردند و با فراقش با خاطراتش می زیستند. اما ای کاش پریشان هیچگاه وجود نداشت همانند بسیاری رودها که ندیدیم و از خشکیدنش نسوختیم و حتی بودنش را در اعصار قدیم باور نکردیم ...

و اما در جشنواره شعر پریشان که هفته گذشته برگزار شد شعری بسیار زیبا رتبه اول این جشنواره را کسب کرد. احمد فرنود شاعر 22 ساله کازرونی موفق شد در جشنواره شعر پریشان رتبه اول را کسب کند، شعری که حاضران را در مراسم اختتامیه متاثر کرد. شعر احمد فرنود وصف حال این روزهای تالاب پریشان است. در ادامه ایمیل شعر این شاعر جوان کازرونی را می خوانیم:

 

 

 

زیبا ساز وبلاگ --- babol211.blogfa.comزیبا ساز وبلاگ --- babol211.blogfa.com  


تاریخ :
بازدید : 802
نویسنده : نوری


۱- سال ۱۹۱۴ است. عاشقان موتورسیکلت‌های هارلی دیویدسن، مدیون این دو دوست و شریک هستند. ویلیام هارلی و آرتور دیویدسن، شرکت‌شان را در سال ۱۹۰۳ پایه‌گذاری کردند. در خلال جنگ جهانی اول، موتورهای ساخت شرکت آنان شهرت گرفت.

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org



۲- در سال ۱۹۷۷ بیل گیتس به دلیل رانندگی بدون گواهینامه دستگیر شد!

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org



۳- اعضای گروه بیتلز، آماده‌ی گرفتن عکس معروفشان می‌شوند.

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


زیبا ساز وبلاگ --- babol211.blogfa.comزیبا ساز وبلاگ --- babol211.blogfa.com     


تاریخ :
بازدید : 837
نویسنده : نوری

یادش بخیر پارسال همچین روزی...خجالتی

سایز عکس ها بسیار بزرگ می باشد

برای مشاهده در اندازه ی واقعی یا بر روی تصاویر کلیک کنید

یا آنها را بر روی کامپیوتر خود ذخیره نمایید


تاریخ :
بازدید : 879
نویسنده : نوری
شــــــیرین ترین لـــــــــبخند ... 

اون لبخندیه که وقتی میخوای بهش اس ام اس بدی یه دفــه خودش اس ام اس میده ...
 

گروه اينترنتي درهم | www.darhami.ir
زمـان همـه چیـز را حـل می کنـد
امـا انگـار سـاعـت دنیـا …
خـواب اسـت !
 


گروه اينترنتي درهم | www.darhami.ir 

به قـلـب آنـکه سـوا کرده بود چاقو زد
مرا به یاد تو انداخت "هندوانه فروش"
 
دیوانه ای راگفتند:
 چه خواهی ازخدای خویش ؟

 گفت:
 عقل سالم خواهم تا
برای عشقم دوباره دیوانه شوم ...
 
زن ها از عـــادی شدن
از تکــراری شدن
از مثل روز اول نــبودن
می تــرســند...!
گــاهی زن ها را مـثل روز اول دوست بـدارید 
 
زن معنــــی تمــــام نگـــاه ها را می دانـد....
میداند...
چـــــــه نگاهــــی برای دیدن قلـــبش است...!
چــــــه نگاهــــــی برای کشـــف اندامـــش...!
دختر که باشی 
میدونی اولین عشق زندگیت پدرته
دختر که باشی 
میدونی که محکم ترین پناهگاه دنیا 
آغوش گرم پدرته
دختر که باشی 
میدونی مردانه ترین دستی 
که میتونی تو دستت بگیری و 
دیگه از هیچی نترسی 
دستای گرم و مهربون پدرته
دختر که باشی 
میدونی هر کجای دنیا هم باشی 
چه باشه چه نباشه 
قویترین فرشته نگهبان پدرته ...
باید مــــرد باشی تا بفهمی
احــسـاس یک زن؛
فروشــــی نیست
هـــــــــدیه است .../. 

"شـــــاملو"
گاهی آدم 
دلش فقط یک دوست دارم می خواهد 
تا نمیرد
همین ../.
 

گروه اينترنتي درهم | www.darhami.ir
اختــراع تلفـن بـــــزرگـــــتـــرین خیــــانت بــــه بشــــریـت بـــود . . .!
خـــداحــافظـــــی بـــایــــد رو در رو بــــاشه . . .؛
گــاهــی اوقـــات اشـک هــا ، آدم هــا رو بیـــدار میکــنن . . .
لعنــت بـــر خـداحــافـظــــی هـــای تـلـفـنـــــی . . .!

تاریخ :
بازدید : 714
نویسنده : نوری

گروه سرگرمی روزنه

 


دنیا را بغل گرفتیم گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد
خوابمان برد بیدار شدیم دیدیم آبستن تمام دردها یش شده ایم

 



گروه سرگرمی ROZANEH


اینجا در دنیای من، گرگ ها هم افسردگی مفرط گرفته اند
دیگر گوسفند نمی درند
به نی چوپان دل می سپارند و گریه می کنند...

 


 
www.ROZANEHONLINE.com

اجازه ... ! اشک سه حرف ندارد ... ، اشک خیلی حرف دارد!!!


می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود .
 عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود ...
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند .
تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند.
تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود...!

 


روزنه آنلاین


این روزها به جای" شرافت" از انسان ها
 فقط" شر" و " آفت" می بینی !
 

راســــــتی،
دروغ گـــــفتن را نیــــــــز، خـــــــــوب یاد گـــرفتــه ام...!
"حــــال مـــن خـــــــوب اســت" ... خــــــوبِ خــــوب

 


گروه سرگرمی ROZANEH
 

می‌دونی"بهشت" کجاست ؟
یه فضـای ِ چند وجب در چند وجب !
بین ِ بازوهای ِ کسی که دوسـتش داری...
 

وقتی کسی اندازت نیست
 دست بـه اندازه ی خودت نزن...

 


روزنه آنلاین
 

این روزها "بــی" در دنیای من غوغا میکند!
بــی‌کس ، بــی‌مار ، بــی‌زار ، بــی‌چاره بــی‌تاب ، بــی‌دار ، بــی‌یار ،
بــی‌دل ، بـی‌ریخت،بــی‌صدا ، بــی‌جان ، بــی‌نوا

بــی‌حس ، بــی‌عقل ، بــی‌خبر ، بـی‌نشان ، بــی‌بال ، بــی‌وفا ، بــی‌کلام
،بــی‌جواب ، بــی‌شمار ، بــی‌نفس ، بــی‌هوا ، بــی‌خود،بــی‌داد ، بــی‌روح
، بــی‌هدف ، بــی‌راه ، بــی‌همزبان
بــی‌تو بــی‌تو بــی‌تو......
 

ماندن به پای کسی که دوستش داری
 قشنگ ترین اسارت زندگی است !
 

می کوشم غــــم هایم را غـــرق کنم ام
 بی شرف ها یاد گرفته اند شــنا کنند ...
 

گروه سرگرمی روزنه


مگه اشك چقدر وزن داره...؟
که با جاري شدنش ، اينقدر سبک مي شيم...
 

من اگه خـــــــــــــــــــــدا بودم ...
 یه بار دیگه تمـــــــــــــــوم بنده هام رو میشمردم
 ببینم که یه وقت یکیشون تنــــــــــــــها نمونده باشه ...
و هوای دو ها رو انقدر به رخ تک نفره ها نمی کشیدم

 


 

 

www.ROZANEHONLINE.com

 


 ميزي براي کار کاري براي تخت تختي براي خواب خوابي براي جان جاني براي مرگ مرگي براي يا يادي براي سنگ این بود زندگی....

 



می‌دونی"بهشت" کجاست ؟ یه فضـای ِ چند وجب در چند وجب !
بین ِ بازوهای ِ کسی که دوستش داری.

 


گروه سرگرمی ROZANEH

 


می دانی؟
یک وقت هایی باید
رویِ یک تکه کاغذ بنویسی
تعطیل است
و بچسبانی پشتِ شیشه‌یِ افکارت
... ... باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال سوت بزنی
در دلت بخندی به تمام افکاری که
پشت شیشه‌یِ ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویی:
بگذار منتظر بمانند.

 


http://www.rozanehonline.com

 


جا مانده است
چيزی جايی
كه هيچ گاه ديگر
هيچ چيز
جايش را پر نخواهد كرد
نه موهای سياه و
نه دندانهای سفيد

 


روزنه آنلاین

 


تاریخ :
بازدید : 782
نویسنده : نوری
مغز ما تحت تاثیر عوامل بسیاری است، آنچه می‌خوریم، عادات بدی که طی سال‌ها داشته‌ایم و شیوه‌ای که برای استفاده از مغزمان به کار می‌گیریم، تمام این عوامل نقش مهمی در رشد قدرت ذهن ما داشته‌اند. بعضی چیزها هوش ما را افزایش و بعضی دیگر آن را کاهش می‌دهند. عادات خاص، هوش ما را با کشتن سلول‌های مغزی کاهش می‌دهد اما خوشبختانه ما می‌توانیم با کنار گذاشتن عادات بد از نابودی این عضو حیاتی جلوگیری کنیم.

 

 

برای این که عملکرد مغز را افزایش دهید از عاداتی که سلامت ذهن را تهدید می‌کند، خودداری کنید و با یادگیری روش‌های جدید کارکرد آن را افزایش دهید. بنابراین از دانستن چیزهایی که مغز شما را نابود می‌کند، آغاز کنید.

 

**قند خون بالا

طبق تحقیقات اخیر پرخوری، حافظه ضعیف، مشکلات یادگیری و افسردگی نتیجه قند خون بالا است. چگونه مصرف قند می‌تواند بر عملکرد طبیعی مغز تاثیر بگذارد. طبق گزارشات، میانگین مصرف قند مردمان آمریکا 156 پوند در سال است.

این موضوع برای شما یک هشدار است به خصوص زمانی که نگاهی به میزان قند و شکر قفس‌های خود می‌اندازید. بسیاری از مردم نسبت به میزان قندی که مصرف می‌کنند، بی اطلاع‌‌اند زیرا قند همیشه در فهرست غذایی آنها موجود است اما کارشناسان سلامت کاهش مصرف آن را پیشنهاد می‌کنند.

 

**آلودگی هوا

 مغز شما برای این که به درستی عمل کند، مقدار قابل توجهی اکسیژن دریافت می‌کند. به همین دلیل اگر شما در محیطی که هوایی آلوده‌ دارد قرار بگیرید، با یک مشکل بزرگ مواجه می‌شوید.

  هوای آلوده باعث اختلال در عرضه اکسیژن به مغز می‌شود و به تبع عملکرد شناختی آن را کاهش می‌دهد و می‌تواند موجب تغییرات فیزیکی آن شود. آلودگی هوا توسط مواد زائد صنعتی، وسایل نقلیه، گرد و غبار و غیره ایجاد می‌شود و این آلاینده‌ها می‌توانند به بخش‌های عمیق اندام شما برسند و عملکرد صحیح بدن شما را تحت تاثیر قرار دهند.

 

**کم خوابی

خواب باعث می‌شود که بدن شما انرژی خود را از نو به دست آورد و سلول‌های جدید را در تمام ارگان‌های بدن که مغز نیز جز آن است، بسازد.

در واقع بی‌خوابی طولانی مدت می‌تواند باعث آسیب مغز شود زیرا سلول‌های جدید قادر به تولید دوباره نیستند و مغز توانایی خود را برای برقراری ارتباط درست با سلول‌های عصبی از دست می‌دهد. خواب کوتاه مدت و بلند مدت هر دو اثرات منفی بر مغز خواهد گذاشت، به همین دلیل پزشکان 8 ساعت خواب را هر شب توصیه می‌کنند.

 

**خوردن غذاهای نامناسب

 فکر می‌کنید چه اتفاقی برای سلول‌ها می‌افتد زمانی که مواد مغذی به آنها نمی‌رسد؟ سلول‌ها گرسنه می‌شوند و به آرامی می‌میرند. مصرف مقدار کمی از این غذاها به مغز شما آسیب نمی‌رساند اما خوردن غذاهای ناسالم هر روز سلامت شما را به خطر می‌اندازد و موجب افزایش وزنتان می‌شود و انرژی فیزیکی و مغزی شما را از بین می‌برد. خبر خوب این است که شما می‌توانید بر آن چه می‌خورید کنترل داشته باشید. بنابراین سخت نیست که از خوردن غذاهای ناسالم دست بکشید و به غذاهای مقوی و سالم رو آورید.

 مواد غذایی نامناسب موجب سوتغذیه می‌شود زیرا اشتهای شما را از بین ‌برده و مواد مغذی کمی را در اختیار شما قرار می‌دهد. مغز برای عملکرد مناسب به انرژی احتیاج دارد و این انرژی از مواد مغذی به دست می‌آید، نه مواد غذایی نامناسب مانند فست فود‌ها. این غذاها ارگان‌های بدن را نابود می‌کنند و اگر کنترل نشوند می‌توانند به مغزتان آسیب برسانند. بنابراین از آنها و عاداتی که مغز شما را نابود می‌کنند، دوری کنید.

 

  

**سیگار و الکل

طبق تحقیقات جدیدی که انجام شده، علاوه بر سرطان و بیماری قلبی، سیگار کشیدن موجب زوال شناختی تدریجی در مردان می‌شود. این ترکیب در توتون و تنباکو نیز یافت می‌شود و هنگامی که توسط فرآیندهای متابولیک بدن تغییر می‌یابند، سرطان زا می‌شوند. بر خلاف الکل، این مواد به طور مستقیم به مغز آسیب نمی‌رساند. به جای آن باعث التهاب سیستم عصبی می‌شود که می‌تواند منجر به دیگر اختلالاتی چون ام اس شود.

الکل می‌تواند عدم تعادل موقتی دهد و با مصرف بیش از آن منجر به تغییرات ساختاری مغز شود. ام آر آی نشان می‌دهد که بیشتر افرادی که الکل مصرف می‌کنند حجم مغزشان کاهش یافته است.

 

**نخوردن صبحانه

 مادر شما راست می‌گوید: «صبحانه  بسیار مهم است». اگر شما از آن دسته افراد هستید که صبحانه نمی‌خورید، باید بدانید که سطح قند خونتان و در نتیجه مواد مغذی برای ارگان‌های حیاتی بدن شما پایین است. هر صبح کمی وقت برای خوردن صبحانه کنار بگذارید تا بدن شما تجدید شود و سطح هوشیاری و انرژی آن برای مدرسه و کار افزایش یابد. به دنبال مواد حاوی پروتئین و ویتامین بگردید تا ترکیبی سالم برای عملکرد ذهن و جسم خود دریافت کنید.

 

**کم تحرکی ذهن

 مغز شما شبیه ماهیچه‌های بدن کار می‌کند. او نیز به تحرک احتیاج دارد، در غیر این صورت باهوش نمی‌شود. به همین دلیل است که افراد باهوش به درست کردن پازل یا دیگر بازی‌های فکر تمایل دارند. شطرنج و دیگر بازی‌های فکری که ذهن شما را درگیر می‌کند را یاد بگیرد. وقتی را به موسیقی و دیگر هنرها اختصاص دهید و ببینید که چگونه شیوه فکر کردنتان تغییر خواهد یافت.

 

 

**شکم پرستی و کلسترول

شاید هر کسی متوجه آن نشود اما شکم پرستی می‌تواد مشکل ساز تر از آن چه شما فکر می‌کنید، باشد. شکم پرستی رگ‌های خونی را سخت می‌کند و اکسیژن و مواد مغذی را برای بخش‌های حیاتی بدن از جمله مغز محدود می‌کند. از مقدار غذایی که می‌خورید آگاه باشید تا رگ‌های خونی شما بهتر عمل کنند. هیدرات کردن را نیز از یاد نبرید تا مواد سمی از بدن شما خارج شود.

کلسترول در شریان‌ها ساخته می‌شود و موجب کاهش جریان خون می‌شود و در نتیجه اکسیژن کافی و مواد مغذی را برای خون دریافت نمی‌کند. چربی‌های اشباع شده نه تنها باعث حمله قلبی می‌شود بلکه مغز شما را نیز نابود می‌کند. شما باید یک رژیم غذایی سالم و منظم داشته باشید تا ضربان قلب شما به خوبی کار کند.

 

**مسمومیت دی اکسید کربن

 بیشتر افراد به خصوص کودکان این را درک نمی‌کنند اما پوشاندن سر هنگام خواب مقدار در اکسید کربنی که به بدن ما وارد می‌شود ار افزایش و اکسیژن را کاهش می‌دهد و این به مغز آسیب می‌رساند. شما هنگام خواب به هوایی تازه احتیاج دارید، بنابراین سر خود را آزاد بگذارید.


تاریخ :
بازدید : 758
نویسنده : نوری

درخت پیر حیاط، سرفه می‌کرد و با هر سرفه‌اش، چند برگ از شاخه‌هایش می‌افتاد. خیلی احساس تنهایی و ناتوانی می‌کرد. وقتی یاد روزهای جوانی می‌افتاد که چه‌قدر سالم و شاد بود، بیش‌تر غصه می‌خورد. دارا و دینا، از پدرشان شنیده بودند که کودکی خود را با بازی کنار این درخت گذرانده و از این‌که می‌دیدند درخت، آن‌قدر ناتوان و بیمار است، ناراحت می‌شدند.

 

 

یک روز ظهر، دینا و دارا رفتند کنار درخت و به او تکیه دادند. آسمان، از لابه‌لای شاخه‌های او، چه‌قدر زیبا بود. آن‌ها از دیدن این منظره زیبا، لذت می‌بردند. دینا به درخت گفت: «کاش سالم بودی و من و برادرم می‌توانستیم مثل کودکی پدرم، با تو بازی کنیم و به شاخه‌هایت، تاب ببندیم.» درخت، کمی تکان خورد. دارا گفت: «ای کاش این‌همه سرفه نمی‌کردی تا برگ‌هایت نریزد و هر بار که باد می‌وزد، صدای خش‌خش برگ‌هایت، در حیاط بپیچد.»

 

مادربزرگ که در ایوان نشسته بود، با لبخند گفت: «و ای کاش همه، مراقب این درخت بودند تا این‌قدر بیمار نشود و روی بدنش، کنده‌کاری نمی‌کردند و قلب یادگاری نمی‌کشیدند.» مادربزرگ، این را که گفت، درخت، دوباره آهی کشید و به عکس قلبی که روی تنه‌اش کنده بودند، نگاه کرد. یاد همان روز افتاد و این‌که آن روز، چه‌قدر قلب واقعی خودش درد می‌کشید و از عمرش کم می‌شد. شاید اگر این کنده‌کاری‌ها نبود، او، الان، سالم‌تر و سرحال‌تر بود.

 

دینا و دارا، خیلی دل‌شان برای درخت سوخت و زیر درخت، به مادربزرگ و درخت پیر قول دادند که هرگز روی تنه درختان، کنده‌کاری نکنند.


تاریخ :
بازدید : 658
نویسنده : نوری

فصل بهار با نوبرانه‌های گوجه ‌سبز همراه است. متخصصان تغذیه بر این عقیده‌اند که گوجه سبز افزون بر طعم خوشمزه، ارزش غذایی هم دارد.
فصل بهار با نوبرانه‌های گوجه ‌سبز همراه است، گرچه قیمت آن گران است اما متخصصان تغذیه بر این عقیده‌اند که گوجه سبز افزون بر طعم خوشمزه، ارزش غذایی هم دارد. گوجه‌سبز به صورت تازه و پخته درخورش‌ها مصرف می‌شود.

 


این میوه غنی از ویتامین C، اسید‌مالیک و اسید سیتریک است، اما توجه داشته باشید مصرف زیاده از حد گوجه سبز باعث نفخ معده می‌شود.

ارزش غذایی ۱۰۰ گرم گوجه سبز:

کربوهیدرات ۸٫۵۱ گرم، چربی ۲٫۸۴ گرم، پروتئین ۱٫۶ گرم، فیبر خام ۰٫۵ درصد.

با مصرف ۱۰۰گرم گوجه سبز، ۵ درصد ویتامین آ، ۲٫۱ درصد ویتامین ب ۱ (تیامین)، ۱٫۹ درصد ویتامین ب ۲(ریبوفلاوین)، ۲٫۸ درصد نیاسین، ۱۳ درصد ویتامین ث، ۵٫۱‌ درصد کلسیم، ۲٫۲ درصدفسفر، ۵ درصدآهن و ۳٫۶ درصد پتاسیم مورد نیاز در روز تامین می‌شود.


برخی گیاه شناسان معتقدند مصرف گوجه‌سبز برای بهبود طعم دهان مفید است. از خواص دیگر این میوه، خاصیت مسهلی آن است که بخوبی شناخته شده است. همچنین اثرات منحصر به فرد آن شامل کاهش فشارخون ‌و چربی خون، حذف رسوبات از خون و تنظیم عملکرد معده‌ای – روده‌ای است.


گوجه سبز باعث تعادل اسید و باز در جریان خون می‌شود، از این رو می‌تواند در درمان حالت اسیدی خون مفید باشد. این میوه اثرات قابل‌توجهی در جلوگیری از بیماری‌هایی مانند چربی خون بالا، پیری سلول وسرطان دارد. اسید بنزوئیک، ترکیبی است که خاصیت ضد میکروبی دارد. این ماده به طور طبیعی در گوجه سبز وجود دارد.


همچنین، بعضی از تحقیقات بیانگر خاصیت ضدقارچی و ضدباکتریایی این میوه هستند. مطالعات نشان می‌دهد که این میوه می‌تواند در درمان تومورها موثر باشد. همچنین به‌دلیل وجود اسید اسکوربیک (ویتامین ث‌)، برای افراد مبتلا به نقرس توصیه می‌شود.


تاریخ :
بازدید : 874
نویسنده : نوری

● شفقت کوروش بر گرفته از کتاب یهودیان باستان اثر ژوزف فوکه

در دنیای باستان رسم بر آن بود که چون قومی بر قوم دیگر فائق می آمدند ، قوم مغلوب ناچار می شدند که به دین مردم پیروز درآیند و از باورهای مذهبی خود دست بکشند. چه بسیار مردمی که به خاطر سر باز زدن از پذیرش دین بیگانه ، بدست اقوام پیروز تاریخ به خاک افتاده اند و چه بسیار معابدی که توسط فاتحان با خاک یکسان گشته اند. در چنین دنیایی بود که کوروش پرچم آزادی ادیان را برافراشت و مردم را ( از ایرانی و انیرانی و از بت پرست و خورشید پرست و یکتا پرست ) در انجام فرائض دینی خود آزاد گذاشت و حتی معابدی را که در جریان جنگهای مختلف آسیب دیده بودند از نو ساخت. بهترین نمونه های این جوانمردی را در جریان تسخیر بابل می بینیم.

در حالی که مردم بابل خود را برای دیدن صحنه های ویران شدن معابدشان به دست سپاهیان پارسی آماده می کردند ، کوروش در میان آنان حاضر شد و در مقابل چشمان حیرت زده ی آنان ، مردوک خدای خدایان بابل را به گرمی ستود و فرمان آزادی مذهبی را در سراسر کشور بابل صادر کرد. این فرمان از جمله شامل یهودیانی می شد که بختنصر همه چیزشان را گرفته بود ، کشورشان را در شعله های آتش ویران کرده بود و خودشان را به اسارت به بابل آورده بود. اندکی پس از ورود به بابل ، کوروش به یهودیان اجازه داد تا پس از هفتاد سال زندگی در اسارت و بندگی به فلسطین بازگردند و درآنجا به بازسازی اورشلیم بپردازند.

کوروش به خزانه دار خود « مهرداد » دستور داد تا هر چه از ظروف طلا و نقره و اسباب و اثاث مذهبی که در دوره ی بختنصر از معابد اورشلیم غارت شده و در معبد های بابل باقی مانده است را به یهودیان بازگرداند و او نیز همه ی آن اثاث را که مشتمل بر پنج هزار و چهارصد تکه بود به آنان مسترد داشت. سپس کوروش از مردمانی که یهودیان در میان آنان می زیستند خواست تا آذوقه و خواربار و مواد لازم برای سفر را برایشان فراهم آورند و آنان نیز چنین کردند. باری ! هزاران یهودی پس از صدور فرمان آزادیشان از جانب کوروش ، به سوی شهر و دیار خود روانه شدند و با کمک ایرانیان موفق شدند شهر خود را از نو بسازند و حیات ملی خود را احیا کنند.

به خاطر این محبت بزرگ و ستودنی ، از کوروش در کتاب های مقدس یهودیان به نیکی یاد شده است. این ستایش چنان است که تورات کوروش کبیر را « مسیح خدا » نامیده است. بدین صورت از دیر باز کودکان یهودی از همان نخستین روزهای زندگی خود از طریق کتب مذهبی با این ابر مرد بشر دوست آشنا گشته و مردانگی و فتوت او را می ستایند. مسیحیان نیز که به گمان بسیاری پایه و شالوده ی دینشان ، تورات یهود است ، کوروش را فراوان احترام می کنند و مقامی بالاتر از یک پادشاه و یک کشورگشای بزرگ برای وی قائلند. در قرآن مجید نیز چناکه به پیوست آمده است از کوروش کبیر ( یا همان ذوالقرنین ) به نیکی یاد شده و بدین ترتیب کوروش تنها پادشاهی است که در هر سه کتاب آسمانی مورد ستایش پروردگار قرار گرفته است.

 

● درگذشت کوروش

مرگ کوروش نیز چون تولدش به تاریخ تعلق ندارد. هیچ روایت قابل اعتمادی که از چگونگی مرگ کوروش سخن گفته باشد در دست نداریم و لیکن از شواهد چنین پیداست که کوروش در اواخر عمر برای آرام کردن نواحی شرقی کشور که در جریان فتوحاتی که کوروش در مغرب زمین داشت ناآرام شده بودند و هدف تهاجم همسایگان شرقی قرار گرفته بودند به آن مناطق رفته است و شش سال در شرق جنگیده است. بسیاری از مورخین ، علت مرگ کوروش را کشته شدنش در جنگی که با قبیله ی ماساژتها ( یا به قولی سکاها ) کرده است دانسته اند. ابراهیم باستانی پاریزی در مقدمه ای که بر ترجمه ی کتاب « ذوالقرنین یا کوروش کبیر » نوشته است ، آنچه بر پیکر کوروش پس از مرگ می گذرد را اینچنین شرح می دهد :

سرنوشت جسد کوروش در سرزمین سکاها خود بحثی دیگر دارد. بر اثر حمله ی کمبوجیه به مصر و قتل او در راه مصر ، اوضاع پایتخت پریشان شد تا داریوش روی کار آمد و با شورش های داخلی جنگید و همه ی شهرهای مهم یعنی بابل و همدان و پارس و ولایات شمالی و غربی و مصر را آرام کرد. روایتی بس موثر هست که پس از بیست سال که از مرگ کوروش می گذشت به فرمان داریوش ، جنازه ی کوروش را بدینگونه به پارس نقل کردند.

شش ساعت قبل از ورود جنازه به شهر پرسپولیس ( تخت جمشید ) ، داریوش با درباریان تا بیرون شهر به استقبال جنازه کوروش رفتند و جنازه را آوردند. نوزاندگان در پیشاپیش مشایعین جنازه ، آهنگهای غم انگیزی می نواختند ، پشت سر آنان پیلان و شتران سپاه و سپس سه هزارتن از سربازان بدون سلاح راه می پیمودند ، در این جمع سرداران پیری که در جنگهای کوروش شرکت داشته بودند نیز حرکت می کردند. پشت سر آنان گردونه ی باشکوه سلطنتی کوروش که دارای چهار مال بند بود و هشت اسب سپید با دهانه یراق طلا بدان بسته بودند پیش می آمدند.

جسد بر روی این ردونه قرار داشت. محافظان جسد و قراولان خاصه بر گرد جنازه حرکت می کردند. سرودهای خاص خورشید و بهرام می خواندند و هر چند قدم یک بار می ایستادند و بخور می سوزاندند. تابوت طلائی در وسط گردونه قرار داشت. تاج شاهنشاهی بر روی تابوت می درخشید ، خروسی بر بالای گردونه پر و بال زنان قرار داده شده بود – این علامت مخصوص و شعار نیروهای جنگی کوروش بوده است. پس از آن سپهسالار بر گردونه جنگی ( رتهه ) سوار بود و درفش خاص کوروش را در دست داشت. بعد از آن اشیا و اثاثیه ی زرین و نفایس و ذخایری که مخصوص کوروش بود – یک تاک از زر و مقداری ظروف و جامه های زرین – حرکت می دادند.

همین که نزدیک شهر رسیدند داریوش ایستاد و مشایعین را امر به توقف داد و خود با چهره ای اندوهناک ،‌ آرام بر فراز گردونه رفت و بر تابوت بوسه زد ؛ همه ی حاضران خاموش بودند و نفس ها حبس گردیده بود. به فرمان داریوش دروازه های قصر شاهی ( تخت جمشید ) را گشودند و جنازه را به قصر خاص بردند. تا سه شبانه روز مردم با احترام از برابر پیکر کوروش می گذشتند و تاجهای گل نثار می کردند و موبدان سرودهای مذهبی می خواندند.

روز سوم که اشعه ی زرین آفتاب بر برج و باروهای کاخ باعظمت هخامنشی تابید ، با همان تشریفات جنازه را به طرف پاسارگاد – شهری که مورد علاقه ی خاص کوروش بود - حرکت دادند. بسیاری از مردم دهات و قبایل پارسی برای شرکت در این مراسم سوگواری بر سر راهها آمده بودند و گل و عود نثار می کردند.

در کنار رودخانه ی کوروش ( کر) مرغزاری مصفا و خرم بود. در میان شاخه های درختان سبز و خرم آن بنای چهار گوشی ساخته بودند که دیوارهای آن از سنگ بود.

هنگامی که پیکر کوروش به خاک می سپردند ، پیران سالخورده و جوانان دلیر ، یکصدا به عزای سردار خود پرداختند. در دخمه مسدود شد ، ولی هنوز چشمها بدان دوخته بود و کسی از فرط اندوه به خود نمی آمد که از آن جا دیده بردوزد. به اصرار داریوش ، مشایعین پس از اجرای مراسم مذهبی همگی بازگشتند و تنها چند موبد برای اجرای مراسم مذهبی باقی ماندند.


تاریخ :
بازدید : 846
نویسنده : نوری
 

زندگینامه کوروش کبیر

 

از تولد تا آغاز جوانی کوروش کبیر

دوران خردسالی کوروش کبیر را هاله ای از افسانه ها در برگرفته است. افسانه هایی که گاه چندان سر به ناسازگاری برآورده اند که تحقیق در راستی و ناراستی جزئیات آنها ناممکن می نماید. لیکن خوشبختانه در کلیات ، ناهمگونی روایات بدین مقدار نیست. تقریباً تمامی این افسانه ها تصویر مشابهی از آغاز زندگی کوروش کبیر ارائه می دهند،تصویری که استیاگ ( آژی دهاک )، پادشاه قوم ماد و نیای مادری او را در مقام نخستین دشمنش قرار داده است.

 

استیاگ - سلطان مغرور، قدرت پرست و صد البته ستمکار ماد - آنچنان دل در قدرت و ثروت خویش بسته است که به هیچ وجه حاضر نیست حتی فکر از دست دادنشان را از سر بگذراند. از این روی هیچ چیز استیاگ را به اندازه ی دخترش ماندانا نمی هراساند. این اندیشه که روزی ممکن است ماندانا صاحب فرزندی شود که آهنگ تاج و تخت او کند ، استیاگ را برآن می دارد که دخترش را به همسری کمبوجیه ی پارسی – که از جانب او بر انزان حکم می راند - درآورد.

مردم ماد همواره پارسیان را به دیده ی تحقیر نگریسته اند و چنین نگرشی استیاگ را مطمئن می ساخت که فرزند ماندانا ، به واسطه ی پارسی بودنش ، هرگز به چنان مقام و موقعیتی نخواهد رسید که در اندیشه ی تسخیر سلطنت برآید و تهدیدی متوجه تاج و تختش کند. ولی این اطمینان چندان دوام نمی آورد. درست در همان روزی که فرزند ماندانا دیده می گشاید ، استیاگ را وحشت یک کابوس متلاطم می سازد. او در خواب ، ماندانا را می بیند که به جای فرزند بوته ی تاکی زاییده است که شاخ و برگهایش سرتاسر خاک آسیا را می پوشاند. معبرین درباره ی در تعبیر این خواب می گویند کودکی که ماندانا زاییده است امپراتوری ماد را نابود خواهد کرد، بر سراسر آسیا مسلط گشته و قوم ماد را به بندگی خواهد کشاند.

وحشت استیاگ دوچندان می شود. بچه را از ماندانا می ستاند و به یکی از نزدیکان خود به نام هارپاگ می دهد. بنا به آنچه هرودوت نقل کرده است ، استیاگ به هارپاگ دستور می دهد که بچه را به خانه ی خود ببرد و سر به نیست کند. کوروش کودک را برای کشتن زینت می کنند و تحویل هارپاگ می دهند اما از آنجا که هارپاگ نمی دانست چگونه از پس این مأموریت ناخواسته برآید ، چوپانی به نام میتراداتس ( مهرداد ) را فراخوانده ، با هزار تهدید و ترعیب ، این وظیفه ی شوم را به او محول می کند. هارپاگ به او می گوید شاه دستور داده این بچه را به بیابانی که حیوانات درنده زیاد داشته باشد ببری و درآنجا رها کنی ؛ در غیر این صورت خودت به فجیع ترین وضع کشته خواهی شد. چوپان بی نوا ، ناچار بچه را برمی دارد و روانه ی خانه اش می شود در حالی که می داند هیچ راهی برای نجات این کودک ندارد و جاسوسان هارپاگ روز و شب مراقبش خواهند بود تا زمانی که بچه را بکشد.

اما از طالع مسعود کوروش کبیر و از آنجا که خداوند اراده ی خود را بالا تر از همه ی اراده های دیگر قرار داده ، زن میتراداتس در غیاب او پسری می زاید که مرده به دنیا می آید و هنگامی که میتراداتس به خانه می رسد و ماجرا را برای زنش باز می گوید ، زن و شوهر که هر دو دل به مهر این کودک زیبا بسته بودند ، تصمیم می گیرند کوروش را به جای فرزند خود بزرگ کنند. میتراداتس لباسهای کوروش را به تن کودک مرده ی خود می کند و او را ، بدانسان که هارپاگ دستور داده بود ، در بیابان رها می کند.

کوروش کبیر تا ده سالگی در دامن مادرخوانده ی خود پرورش می یابد. هرودوت دوران کودکی کوروش را اینچنین وصف می کند : « کوروش کودکی بود زبر و زرنگ و باهوش ،‌ و هر وقت سؤالی از او می کردند با فراست و حضور ذهن کامل فوراً جواب می داد. در او نیز همچون همه ی کودکانی که به سرعت رشد می کنند و با این وصف احساس می شود که کم سن هستند حالتی از بچگی درک می شد که با وجود هوش و ذکاوت غیر عادی او از کمی سن و سالش حکایت می کرد. بر این مبنا در طرز صحبت کوروش نه تنها نشانی از خودبینی و کبر و غرور دیده نمی شد بلکه کلامش حاکی از نوعی سادگی و بی آلایشی و مهر و محبت بود.

بدین جهت همه بیشتر دوست داشتند کوروش کبیر را در صحبت و در گفتگو ببینند تا در سکوت و خاموشی.از وقتی که با گذشت زمان کم کم قد کشید و به سن بلوغ نزدیک شد در صحبت بیشتر رعایت اختصار می کرد ،‌ و به لحنی آرامتر و موقرتر حرف می زد. کم کم چندان محجوب و مؤدب شد که وقتی خویشتن را در حضور اشخاص بزرگسالتر از خود می یافت سرخ می شد و آن جوش و خروشی که بچه ها را وا می دارد تا به پر و پای همه بپیچند و بگزند در او آن حدت و شدت خود را از دست می داد.

از آنجا اخلاقاً آرامتر شده بود نسبت به دوستانش بیشتر مهربانی از خود نشان می داد.کوروش کبیر در واقع به هنگام تمرین های ورزشی ، از قبیل سوارکاری و تیراندازی و غیره ، که جوانان هم سن و سال اغلب با هم رقابت می کنند ، او برای آنکه رقیبان خود را ناراحت و عصبی نکند آن مسابقه هایی را انتخاب نمی کرد که می دانست در آنها از ایشان قوی تر است و حتماً برنده خواهد شد ، بلکه آن تمرین هایی را انتخاب می نمود که در آنها خود را ضعیف تر از رقیبانش می دانست ، و ادعا می کرد که از ایشان پیش خواهد افتاد و از قضا در پرش با اسب از روی مانع و نبرد با تیر و کمان و نیزه اندازی از روی زین ، با اینکه هنوز بیش از اندازه ورزیده نبود ، اول می شد.

کوروش وقتی هم مغلوب می شد نخستین کسی بود که به خود می خندید. از آنجا که شکست های کوروش در مسابقات وی را از تمرین و تلاش در آن بازیها دلزده و نومید نمی کرد ، و برعکس با سماجت تمام می کوشید تا در دفعه ی بعد در آن بهتر کامیاب شود ؛ در اندک مدت به درجه ای رسید که در سوارکاری با رقیبان خویش برابر شد و بازهم چندان شور و حرارت به خرج می داد تا سرانجام از ایشان هم جلو زد. وقتی کوروش در این زمینه ها تعلیم و تربیت کافی یافت به طبقه ی جوانان هیجده تا بیست ساله درآمد ، و در میان ایشان با تلاش و کوشش در همه ی تمرین های اجباری ، با ثبات و پایداری ، با احترام و گذشت به سالخوردگان و با فرمانبردایش از استان انگشت نما گردید. »

زندگی کوروش جوان بدین حال ادامه یافت تا آنکه یک روز اتفاقی روی داد که مقدر بود زندگی کوروش را دگرگون سازد ؛ : « یک روز که کوروش در ده با یاران خود بازی می کرد و از طرف همه ی ایشان در بازی به عنوان پادشاه انتخاب شده بود پیشآمدی روی داد که هیچکس پی آمدهای آنرا پیش بینی نمی کرد. کوروش بر طبق اصول و مقررات بازی چند نفری را به عنوان نگهبانان شخصی و پیام رسانان خویش تعیین کرده بود. هر یک به وظایف خویش آشنا بود و همه می بایست از فرمانها و دستورهای فرمانروای خود در بازی اطاعت کنند.

یکی از بچه ها که در این بازی شرکت داشت و پسر یکی از نجیب زادگان ماد به نام آرتمبارس بود ، چون با جسارت تمام از فرمانبری از کوروش خودداری کرد توقیف شد و بر طبق اصول و مقررات واقعی جاری در دربار پادشاه اکباتان شلاقش زدند. وقتی پس از این تنبیه ، که جزو مقررات بازی بود ، ولش کردند پسرک بسیار خشمگین و ناراحت بود ، چون با او که فرزند یکی از نجبای قوم بود همان رفتار زننده و توهین آمیزی را کرده بودند که معمولاً با یک پسر روستایی حقیر می کنند.

رفت و شکایت به پدرش برد. آرتمبارس که احساس خجلت و اهانت فوق العاده ای نسبت به خود کرد از پادشاه بارخواست ، ماجرا را به استحضار او رسانید و از اهانت و بی حرمتی شدید و آشکاری که نسبت به طبقه ی نجبا شده بود شکوه نمود. پادشاه کوروش و پدرخوانده ی او را به حضور طلبید و عتاب و خطابش به آنان بسیار تند و خشن بود. به کوروش گفت: « این تویی ، پسر روستایی حقیری چون این مردک ، که به خود جرئت داده و پسر یکی از نجبای طراز اول مرا تنبیه کرده ای؟ » کوروش جواب داد:

« هان ای پادشاه ! من اگر چنین رفتاری با او کرده ام عملم درست و منطبق بر عدل و انصاف بوده است. بچه های ده مرا به عنوان شاه خود در بازی انتخاب کرده بودند ، چون به نظرشان بیش از همه ی بچه های دیگر شایستگی این عنوان را داشتم. باری ، در آن حال که همگان فرمان های مرا اجرا می کردند این یک به حرفهای من گوش نمی داد. »

استیاگ دانست که این یک چوپان زاده ی معمولی نیست که اینچنین حاضر جوابی می کند ! در خطوط چهره ی او خیره شد ، به نظرش شبیه به خطوط چهره ی خودش می آمد. بی درنگ شاکی و پسرش را مرخص کرد و آنگاه میتراداتس را خطاب قرار داده بی مقدمه گفت : « این بچه را از کجا آورده ای؟ ». چوپان بیچاره سخت جا خورد ، من من کنان سعی کرد قصه ای سر هم کند و به شاه بگوید ولی وقتی که استیاگ تهدیدش کرده که اگر راست نگوید همانجا پوستش را زنده زنده خواهد کند ، تمام ماجرا را آنسان که می دانست برایش بازگفت.

استیاگ بیش از آنکه از هارپاگ خشمگین شده باشد از کوروش ترسیده بود. بار دیگر مغان دربار و معبران خواب را برای رایزنی فراخواند. آنان پس از مدتی گفتگو و کنکاش اینچنین نظر دادند : « از آنجا این جوان با وجود حکم اعدامی که تو برایش صادر کرده بودی هنوز زنده است معلوم می شود که خدایان حامی و پشتیبان وی هستند و اگر تو بر وی خشم گیری خود را با آنان روی در رو کرده ای ، با این حال موجبات نگرانی نیز از بین رفته اند ، چون او در میان همسالان خود شاه شده پس خواب تو تعبیر گشته است و او دیگر شاه نخواهد شد به این معنی که دختر تو فرزندی زاییده که شاه شده. بنابرین دیگر لازم نیست که از او بترسی ، پس او را به پارس بفرست. »

تعبیر زیرکانه ی مغان در استیاگ اثر کرد و کوروش به سوی پدر و مادر واقعی خود در پارسومش فرستاده شد تا دوره ی تازه ای از زندگی خویش را آغاز نماید. دوره ای که مقدر بود دوره ی عظمت و اقتدار او و قوم پارس باشد.

 

● نخستین نبرد کوروش

میتراداتس ( ناپدری کوروش) پس از آنکه با تهدید استیاگ مواجه شد ، داستان کودکی کوروش و چگونگی زنده ماندن کوروش را آنگونه که می دانست برای استیاگ بازگو کرد و طبعاً در این میان از هارپاگ نیز نام برد. هرچند معبران خواب و مغان درباری با تفسیر زیرکانه ی خود توانستند استیاگ را قانع کنند که زنده ماندن کوروش و نجات یافتنش از حکم اعدام وی ، تنها در اثر حمایت خدایان بوده است ، اما این موضوع هرگز استیاگ را برآن نداشت که چشم بر گناه هارپاگ بپوشاند و او را به خاطر اهمال در انجام مسئولیتی که به وی سپرده بود به سخت ترین شکل مجازات نکند. استیاگ فرمان داد تا به عنوان مجازات پسر هارپاگ را بکشند. آنچه هرودوت در تشریح نحوه ی اجرای این حکم آورده است بسیار سخت و دردناک است:

پسر هارپاگ را به فرمان پادشاه ماد کشتند و در دیگ بزرگی پختند ، آشپزباشی شاه خوراکی از آن درست کرد که در یک مهمانی شاهانه – که البته هارپاگ نیز یکی از مهمانان آن بود – بر سر سفره آوردند ؛ پس صرف غذا و باده خواری مفصل ، استیاگ نظر هارپاگ را در مورد غذا پرسید و هارپاگ نیز پاسخ آورد که در کاخ خود هرگز چنین غذای لذیذ و شاهانه ای نخورده بود ؛ آنگاه استیاگ در مقابل چشمان حیرت زده ی مهمانان خویش فاش ساخت که آن غذای لذیذ گوشت پسر هارپاگ بوده است.

صرف نظر از اینکه آیا آنچه هرودوت برای ما نقل می کند واقعاً رخ داده است یا نه ، استیاگ با قتل پسر هارپاگ یک دشمن سرسخت بر دشمنان خود افزود. هرچند هارپاگ همواره می کوشید ظاهر آرام و خاضعانه اش را در مقابل استیاگ حفظ کند ولی در ورای این چهره ی آرام و فرمانبردار ، آتش انتقامی کینه توزانه را شعله ور نگاه می داشت ؛ به امید روزی که بتواند ستمهای استیاگ را تلافی کند. هارپاگ می دانست که به هیچ وجه در شرایطی نیست که توانایی اقدام بر علیه استیاگ را داشته باشد ، بنابرین ضمن پنهان کردن خشم و نفرتی که از استیاگ داشت تمام تلاشش را برای جلب نظر مثبت وی و تحکیم موقعیت خود در دستگاه ماد به کار گرفت. تا آنکه سرانجام با درگرفتن جنگ میان پارسیان( به رهبری کوروش ) و مادها ( به سرکردگی استیاگ ) فرصت فرونشاندن آتش انتقام فراهم آمد.

هنوز جزئیات فراوانی از این نبرد بر ما پوشیده است. مثلاً ما نمی دانیم که آیا این جنگ بخشی از برنامه ی کلی و از پیش طرح ریزی شده ی کوروش کبیر برای استیلا بر جهان آن زمان بوده است یا نه ؛ حتی دقیقاً نمی دانیم که کوروش ، خود این جنگ را آغاز کرده یا استیاگ او را به نبرد واداشته است. یک متن قدیمی بابلی به نام « سالنامه ی نبونید » به ما می گوید که نخست استیاگ – که از به قدرت رسیدن کوروش در میان پارسیان سخت نگران بوده است – برای از بین بردن خطر کوروش بر وی می تازد و به این ترتیب او را آغازگر جنگ معرفی می کند. در عین حال هرودوت ، برعکس بر این نکته اصرار دارد که خواست و اراده ی کوروش را دلیل آغاز جنگ بخواند.

باری ، میان پارسیان و مادها جنگ درگرفت. جنگی که به باور بسیاری از مورخین بسیار طولانی تر و توانفرساتر از آن چیزی بود که انتظار می رفت. استیاگ تدابیر امنیتی ویژه ای اتخاذ کرد ؛ همه ی فرماندهان را عزل کرد و شخصاً در رأس ارتش قرار گرفت و بدین ترتیب خیانت های هارپاگ را – که پیشتر فرماندهی ارتش را به او واگذار کرده بود – بی اثر ساخت. گفته می شود که این جنگ سه سال به درازا کشید و در طی این مدت ، دو طرف به دفعات با یکدیگر درگیر شدند. در شمار دفعات این درگیری ها اختلاف هست. هرودوت فقط به دو نبرد اشاره دارد که در نبرد اول استیاگ حضور نداشته و هارپاگ که فرماندهی سپاه را بر عهده دارد به همراه سربازانش میدان را خالی می کند و می گریزد. پس از آن استیاگ شخصاً فرماندهی نیروهایی را که هنوز به وی وفادار مانده اند بر عهده می گیرد و به جنگ پارسیان می رود ، لیکن شکست می خورد و اسیر می گردد. و اما سایر مورخان با تصویری که هرودوت از این نبرد ترسیم می کند موافقت چندانی نشان نمی دهند. از جمله ” پولی ین“ که چنین می نویسد :

« کوروش سه بار با مادی ها جنگید و هر سه بار شکست خورد. صحنه ی چهارمین نبرد پاسارگاد بود که در آنجا زنان و فرزندان پارسی می زیستند . پارسیان در اینجا بازهم به فرار پرداختند ... اما بعد به سوی مادی ها – که در جریان تعقیب لشکر پارس پراکنده شده بودند – بازگشتند و فتحی چنان به کمال کردند که کوروش دیگر نیازی به پیکار مجدد ندید. »

نیکلای دمشقی نیز در روایتی که از این نبرد کوروش ثبت کرده است به عقب نشینی پارسیان به سوی پاسارگاد اشاره دارد و در این میان غیرتمندی زنان پارسی را که در بلندی پناه گرفته بودند ستایش می کند که با داد و فریادهایشان ، پدران ، برادران و شوهران خویش را ترغیب می کردند که دلاوری بیشتری به خرج دهند و به قبول شکست گردن ننهند و حتی این مسأله را از دلایل اصلی پیروزی نهایی پارسیان قلمداد می کند.

به هر روی فرجام جنگ ، پیروزی پارسیان و اسارت استیاگ بود. کوروش کبیر به سال ٥٥٠ ( ق.م ) وارد اکباتان ( هگمتانه – همدان ) شد ؛ بر تخت پادشاه مغلوب جلوس کرد و تاج او را به نشانه ی انقراض دولت ماد و آغاز حاکمیت پارسیان بر سر نهاد. خزانه ی عظیم ماد به تصرف پارسیان درآمد و به عنوان یک گنجینه ی بی همتا و یک ثروت لایزال - که بدون شک برای جنگ های آینده بی نهایت مفید خواهد بود - به انزان انتقال یافت.

کوروش کبیر پس از نخستین فتح بزرگ خویش ، نخستین جوانمردی بزرگ و گذشت تاریخی خود را نیز به نمایش گذاشت. استیاگ – همان کسی که از آغاز تولد کوروش همواره به دنبال کشتن وی بوده است–پس از شکست و خلع قدرتش نه تنها به هلاکت نرسید و رفتارهای رایجی که درآن زمان سرداران پیروز با پادشاهان مغلوب می کردند در مورد او اعمال نشد ، که به فرمان کوروش توانست تا پایان عمر در آسایش و امنیت کامل زندگی کند و در تمام این مدت مورد محبت و احترام کوروش بود. بعدها با ازدواج کوروش و آمیتیس ( دختر استیاگ و خاله ی کوروش ) ارتباط میان کوروش و استیاگ و به تبع آن ارتباط میان پارسیان و مادها ، نزدیک تر و صمیمی تر از گذشته شد. ( گفتنی است چنین ازدواجهای درون خانوادگی در دوران باستان – بویژه در خانواده های سلطنتی – بسیار معمول بوده است). پس از نبردی که امپراتوری ماد را منقرض ساخت ، در حدود سال ٥٤٧ ( ق.م ) ، کوروش به خود لقب پادشاه پارسیان داد و شهر پاسارگاد را برای یادبود این پیروزی بزرگ و برگزاری جشن و سرور پیروزمندانه ی قوم پارس بنا نهاد.

 

● نبرد سارد

سقوط امپراتوری قدرتمند ماد و سربرآوردن یک دولت نوپا ولی بسیار مقتدر به نام ” دولت پارس “ برای کرزوس ، پادشاه لیدی - همسایه ی باختری ایران ، سخت نگران کننده و باورنکردنی بود. گذشته از آنکه امپراتور خودکامه ی ماد ، برادر زن کرزوس بود و دو پادشاه روابط خویشاوندی بسیار نزدیکی با یکدیگر داشتند ، نگرانی کرزوس از آن جهت بود که مبادا پارسیان تازه به قدرت رسیده ، مطامعی خارج از مرزهای امپراتوری ماد داشته باشند و با تکیه بر حس ملی گرایی منحصر بفرد سربازان خود ، تهدیدی متوجه حکومت لیدی کنند. کرزوس خیلی زود برای دفع چنین تهدیدی وارد عمل گردید و دست به کار تشکیل ائتلاف مهیبی از بزرگترین ارتشهای جهان آن زمان شد ؛ ائتلافی که اگر به موقع شکل می گرفت بدون شک ادامه ی حیات دولت نوپای پارس را مشکل می ساخت.

فرستادگانی از جانب دولت لیدی به همراه انبوهی از هدایا و پیشکش های شاهانه به لاسدمون ( لاکدومنیا ، پایتخت اسپارت ) اعزام شدند تا از آن کشور بخواهند برای کمک به جنگ با امپراتوری جدید،سربازان و تجهیزات نظامی خود را در اختیار لیدی قرار دهد. از نبونید ( پادشاه بابل ) و آمیسیس ( فرعون مصر ) نیز درخواست های مشابهی به عمل آمد. واحدهایی از ارتش لیدی نیز ماموریت یافتند تا با گشت زنی در سرزمین تراکیه ، به استخدام نیروهای جنگی مزدور برای نبرد با پارسیان بپردازند. ناگفته پیداست که چنین ارتش متحدی تا چه اندازه می توانست قدرتمند و مرگبار باشد. در عین حال ، کرزوس برای محکم کاری کسانی را نیز به معابد شهرهای مختلف - از جمله معابد دلف ، فوسید و دودون - فرستاد تا از هاتفان غیبی معابد ، نظر خدایان را نیز در مورد این جنگ جویا شود. از آنچه در سایر معابد گذشت بی اطلاعیم ولی پاسخی که هاتف غیبی معبد دلف به سفیران کرزوس داد اینچنین بود :

« خدایان ، پیش پیش به کرزوس اعلام می کنند که در جنگ با پارسیان امپراتوری بزرگی را نابود خواهد کرد. خدایان به او توصیه می کنند که از نیرومندترین یونانیان کسانی را به عنوان متحد با خود همراه سازد. به او می گویند که وقتی قاطری پادشاه می شود کافی است که او کناره های شنزار رود هرمس را در پیش گیرد و بگریزد و از اینکه او را ترسو و بی غیرت بنامند خجالت نکشد.»

این پیشگویی کرزوس را در حیرت فرو برد. او به این نکته اندیشید که اصلاَ با عقل جور در نمی آید که قاطری پادشاه شود. بنابرین قسمت اول آن پیشگویی را - که می گفت کرزوس نابود کننده ی یک امپراتوری بزرگ خواهد بود - به فال نیک گرفت و آماده ی نبرد شد. ولی همه چیز بدانسان که کرزوس در نظر داشت پیش نمیرفت. اسپارتیها اگر چه سفیر کرزوس را به نیکی پذیرا شدند و از هدایای او به بهترین شکل تقدیر کردند ولی در مورد کمک نظامی در جنگ پاسخ روشنی ندادند. حاکمان بابل و مصر نیز وعده دادند که در سال آینده نیروهایشان را راهی جنگ خواهند کرد.

با این همه کرزوس تصمیم خود را گرفته بود و در سال ٥٤٦ پیش از میلاد ، با تمام نیروهایی که توانسته بود گرد آورد – از جمله سواره نظام معروف خود که در جهان آن زمان به عنوان بی باک ترین و کارآزموده ترین سواره نظام در تمام ارتش ها شهره بودند - از سارد خارج شد. سپاه لیدی از رود هالیس ( که مرز شناخته شده ی دولتین لیدی و ماد بود ) گذشت و وارد کاپادوکیه در خاک ایران گردید.

پس از آن نیز غارت کنان در خاک ایران پیش رفت و شهر پتریا را نیز متصرف شد. سپاهیان لیدیایی ، در حال پیشروی در خاک ایران دارایی های تمامی مناطقی را که اشغال می شد چپاول می نمودند و مردم آن مناطق را نیز به بردگی می گرفتند. ولیکن ناگهان سربازان لیدیایی با چیز غیر منتظره ای روبرو شدند ؛ ارتش ایران به فرماندهی کوروش کبیر به سوی آنها می آمد! ظاهراَ یک لیدیایی خائن که از جانب کرزوس مامور بود تا از سرزمین های تراکیه برای او سرباز اجیر کند ، به ایران آمده بود و کوروش را در جریان توطئه ی کرزوس قرار داده بود. نخستین بار ، سپاهیان ایرانی و لیدیایی در دشت پتریا درگیر شدند.

به گفته ی هرودوت هر دو لشکر تلفات سنگینی را متحمل شدند و شب هنگام در حالی که هیچ یک نتوانسته بودند به پیروزی برسند ، از یکدیگر جدا شدند. کرزوس که به سختی از سرعت عمل نیروهای پارسی جا خورده بود ، تصمیم گرفت شب هنگام میدان را خالی کند و به سمت سارد عقب نشید. به این امید که از یک سو پارسیان نخواهند توانست از کوههای پر برف و راههای صعب العبور لیدی بگذرند و به ناچار زمستان را در همان محل اردو خواهند زد و از سوی دیگر تا پایان فصل سرما ، نیروهای متحدین نیز در سارد به او خواهند پیوست و با تکیه بر قدرت آنان خواهد توانست کوروش را غافلگیر نموده ، از هر طرف به ایران حمله ور شود. پس از رسیدن به سارد ، کرزوس مجدداَ سفیرانی به اسپارت ، بابل و مصر فرستاد و به تاکید از آنان خواست حداکثر تا پنج ماه دیگر نیروهای کمکی خود را ارسال دارند.

صبح روز بعد ، چون کوروش از خواب برخواست و میدان نبرد را خالی دید ، بر خلاف پیش بینی های کرزوس ، تصمیمی گرفت که تمام نقشه های او را نقش برآب کرد. سربازان ایرانی نه تنها در اردوگاه خود متوقف نشدند ، بلکه با جسارت تمام راه سارد را در پیش گرفتند و با گذشتن از استپهای ناشناخته و کوهستان های صعب العبور کشور لیدی ، از دشت سارد سر درآوردند و در مقابل پایتخت اردو زدند. وقتی که کرزوس خبردار شد که سپاهیان کوروش بر سختی زمستان فائق آمده اند و بی هیچ مشکلی تا قلب مملکتش پیش روی کرده اند غرق در حیرت گردید. از یک طرف هیچ امیدی به رسیدن نیروهای کمکی از اسپارت ، بابل و مصر نمانده بود و از طرف دیگر کرزوس پس از رسیدن به سارد ، سربازان مزدوری را که به خدمت گرفته بود نیز مرخص کرده بود چون هرگز گمان نمی کرد که پارسی ها به این سرعت تعقیبش کنند و جنگ را به دروازه های سارد بکشانند. بنابرین تنها راه چاره ، سامان دادن به همان نیروهای باقی مانده در شهر و فرستادن آنان به نبرد پارسیان بود.

کوروش می دانست که جنگیدن در سرزمین بیگانه ، برای سربازان پارسی بسیار سخت تر از دفاع در داخل مرزهای کشور خواهد بود و از سوی دیگر فزونی نیروهای دشمن و توانایی مثال زدنی سواره نظام لیدی ، نگرانش می کرد. لذا به توصیه دوست مادی خود ، هارپاگ ( همان کسی که یکبار جانش را نجات داده بود ) تصمیم گرفت تا خط مقدم لشکرش را با صفی از سپاهیان شتر سوار بپوشاند. اسب ها از هیچ چیز به اندازه ی بوی شتر وحشت نمی کنند و به محض نزدیک شدن به شتران ، عنان اسب از اختیار صاحبش خارج می شود.

بنابرین سواره نظام لیدی ، هرچقدر هم که قدرتمند باشد ، به محض رسیدن به اولین گروه از سپاهیان پارس عملاَ از کار خواهد افتاد. پیاده نظام کوروش نیز دستور یافت تا پشت سر شتران حرکت کند و پس از آنان نیز سواره نظام اسب سوار قرار گرفتند. آنگاه با این فریاد کوروش که « خدا ما را به سوی پیروزی راهنمایی می کند » سپاهیان ایران و لیدی رو در روی یکدیگر قرار گرفتند. جنگ بسیار خونین بود ولی در نهایت آنانکه به پیروزی رسیدند لشکریان پارس بودند. از میان لیدیایی ها ، آنان که زنده مانده بودند - به جز معدودی که دوباره برای گرفتن کمک به کشورهای دیگر رفتند - به درون شهر عقب نشستند و دروازه های شهر را مسدود کردند. به این امید که بالاخره متحدین اسپارتی ، بابلی و مصری از راه می رسند و کار ایرانی ها را یکسره می کنند. پس از شکست و عقب نشینی لیدیایی ها ، پارسیان شهر سارد را به محاصره درآوردند.

شهر سارد از هر طرف دیوار داشت بجز ناحیه ای که به کوه بلندی بر می خورد و به خاطر ارتفاع زیاد و شیب بسیار تند آن لازم ندیده بودند که در آن محل استحکاماتی بنا کنند. پس از چهارده روز محاصره ی نافرجام کوروش اعلام کرد به هر کس که بتوانند راه نفوذی به درون شهر بیابد پاداش بسیار بزرگی خواهد داد. بر اثر این وعده بسیاری از سپاهیان در صدد یافتن رخنه ای در استحکامات شهر برآمدند تا آنکه روزی یک نفر پارسی به نام ” هی رویاس “ دید که کلاه خود یک سرباز لیدیایی از بالای دیوار به پایین افتاد. او چست و چالاک پایین آمد ، کلاهش را برداشت و از همان راهی که آمده بود بازگشت. ” هی رویاس “ دیگران را در جریان این اکتشاف قرار داد و پس از بررسی محل ، گروه کوچکی از سپاهیان کوروش به همراه وی از آن مسیر بالا رفته و داخل شهر شدند و پس از مدتی دروازه های شهر را بروی همرزمان خود گشودند.

در مورد آنچه پس از ورود پارسیان به داخل شهر سارد روی داد نمی توانیم به درستی و با اطمینان سخن بگوییم ؛ اگر چه در این مورد نیز هر یک از مورخان ، روایتی نقل کرده اند ولی متاسفانه هیچ کدام از این روایات قابل اعتماد نیستند. حتی هرودوت که نوشته های او معمولاَ بیش از سایرین به واقعیت نزدیک است ، آنچه در این مورد خاص می گوید ، حقیقی به نظر نمی رسد. ابتدا روایت گزنفون را می آوریم و سپس به سراغ هرودوت خواهیم رفت :

« وقتی کرزوس را به حضور فاتح آوردند سر به تعظیم فرود آورد و به او گفت : من ، ای ارباب ، به تو سلام می کنم ، زیرا بخت و اقبال از این پس عنوان اربابی را به تو بخشیده است و مرا مجبور ساخته است که آنرا به تو واگذارم. کوروش گفت : من هم به تو سلام می کنم ، چون تو مردی هستی به خوبی خودم و سپس به گفته افزود : آیا حاضری به من توصیه ای بکنی ؟ من می دانم که سربازانم خستگیها و خطرهای بیشماری را متحمل شده و در این فکرند که عنی ترین شهر آسیا پس از بابل یعنی سارد را به تصرف خود درآورند.

بدین جهت من درست و عادلانه می دانم که ایشان اجر زحمات خود را بگیرند چون می دانم که اگر ثمره ای از آن همه رنج و زحمت خود نبرند من مدت زیادی نخواهم توانست ایشان را به زیر فرمان خود داشته باشم. در عین حال ، این کار را هم نمی توانم بکنم که به ایشان اجازه دهم شهر را غارت کنند. کرزوس پاسخ داد : بسیار خوب ،‌ پس بگذار بگویم اکنون که از تو قول گرفتم که نخواهی گذاشت سربازانت شهر را غارت کنند و زنان و کودکان ما را نخواهی ربود ، من هم در عوض به تو قول می دهم که لیدیایی ها هر چیز خوب و گرانبها و زیبایی در شهر سارد باشد بیاورند و به طیب خاطر به تو تقدیم کنند.

تو اگر شهر سارد را دست نخورده و سالم باقی بگذاری سال دیگر دوباره شهر را مملو از چیزهای خوب و گرانبها خواهی یافت. برعکس ، اگر شهر را به باد نهب و غارت بگیری همه چیز حتی صنایعی را که می گویند منبع نعمت و رفاه مردم است از بین خواهی برد. گنجهای مرا بگیر ولی بگذار که نگهبانانت آن را از دست عاملان من بگیرند. من بیش از حد از خدایان سلب اعتماد کرده ام . البته نمی خواهم بگویم که ایشان مرا فریب داده اند ولی هیچ بهره ای از قول ایشان نبرده ام. بر سردر معبد دلف نوشته شده است:

« تو خودت خودت را بشناس!» باری ، من پیش از خودم همواره تصور می کردم که خدایان همیشه باید نسبت به من نر مساعد داشته باشند. ادم ممکن است که دیگران برا بشناسد و هم نشناسد ، و لیکن کسی نیست که خودش را نشناسد. من به سبب ثروتهای سرشاری که داشتم و به پیروی از حرفهای کسانی که از من می خواستند در رأس ایشان قرار بگیرم و نیز تحت تاثیر چاپلوسیهای کسانی که به من می گفتند اگر دلم را راضی کنم و فرماندهی بر ایشان را بپذیرم همه از من اطاعت خواهند کرد و من بزرگترین موجود بشری خواهم بود ضایع شدم و از این حرفها باد کردم و به تصور اینکه شایستگی آن را دارم که بالاتر از همه باشم ، فرماندهی و پیشوایی جنگ را پذیرفتم ولیکن اکنون معلوم می شود که من خودم را نمی شناختم و بیخود به خود می بالیدم که می توانم فاتحانه جنگ با تو را رهبری کنم ، تویی که محبوب خدایانی و به خط مستقیم نسب به پادشاهان می رسانی. امروز حیات من و سرنوشت من تنها به تو بستگی دارد. کوروش گفت :

من وقتی به خوشبختی گذشته ی تو می اندیشم نسبت به تو احساس ترحم در خود می کنم و دلم به حالت می سوزد. بنابرین من از هم اکنون زنت و دخترانت را که می گویند داری و دوستان و خدمتکاران و سفره گسترده همچون گذشته ات را به تو پس می دهم. فقط قدغن می کنم که دیگر نباید بجنگی. »

و اما اینک به نقل گفته ی هرودوت می پردازیم و پس از آن خواهیم گفت که چرا این روایت نمی تواند با حقیقت منطبق باشد ؛ « کرزوس به خاطرغم و اندوه زیاد در جایی ایستاده بود و حرکت نمی کرد و خود را نمی شناساند. در این حال یکی از سپاهیان پارسی به قصد کشتن او به وی نزدیک گردید که ناگهان پسر کر و لال کرزوس زبان باز کرد و فریاد زد:

” ای مرد ! کرزوس را نکش “ بدینگونه سرباز پارسی از کشتن کرزوس منصرف شد و او را دستگیر کرد. به فرمان کوروش ، کرزوس را به همراه ١٤ تن دیگر از نجبای لیدی ، به روی توده ای از هیزم قرار دادند تا در آتش بسوزانند. چون آتش را روشن کردند کرزوس فریاد زد ” آه ! سولون ، سولون “ . کوروش توسط مترجم خود ، معنی این کلمات را پرسید. کرزوس پس از مدتی سکوت گفت: « ای کاش شخصی که اسمش را بردم با تمام پادشاهان صحبت می کرد » کوروش باز هم متوجه منظور کرزوس نشد و دوباره توضیح خواست. سپس کرزوس گفت :

« زمانیکه سولون در پایتخت من بود ، خزانه و تجملات و اشیاء قیمتی خود را به او نشان دادم و پرسیدم چه کسی را از همه سعاتمندتر می داند ، در حالی که یقین داشتم که اسم مرا خواهد برد. ولی او گفت تا کسی نمرده نمی توان گفت که سعادتمند بوده یا نه ! » کوروش از شنیدن این سخن متاثر شد و بی درنگ حکم کرد که آتش را خاموش کنند ولی آتش از هر طرف زبانه می کشید و موقع خاموش کردن آن گذشته بود. آنگاه کرزوس گریست و ندا داد « ای آپلن! تو را به بزرگواری خودت سوگند می دهم که اگر هدایای من را پسندیده ای بیا و مرا نجات بده » پس از دعای کرزوس به درگاه آپلن ، باران شدیدی باریدن گرفت و آتش را خاموش کرد. پارسیان که سخت وحشت زده بودند ، در حالی که زرتشت را به یاری می طلبیدند از آنجا گریختند. »

این بود روایت هرودوت از آنچه بر پادشاه سارد گذشت. ولی ما دلایلی داریم که باور کردن این روایت را برایمان مشکل می سازند. نخستین دلیل بر نادرست بودن این روایت ، مقدس بودن آتش نزد ایرانیان است که به آنها اجازه نمی داد با سوزاندن پادشاه دشمن ، به آتش – یعنی مقدس ترین چیزی که در تمام عالم وجود دارد - بی حرمتی کرده ، آن را آلوده سازند. دلیل دوم آنست که در سایر مواردی که کوروش بر کشوری فائق آمده ، هرگز چنین رفتاری سراغ نداریم و هرودوت نیز خود اذعان می کند به این که رفتار کوروش با ملل مغلوب و بویژه با پادشاهان آنان بسیار جوانمردانه و مهربانانه بوده است. و بالاخره سومین و مهمترین دلیل آنکه امروز مشخص شده است که اصولاَ در زمان سلطنت کرزوس ، سولون هرگز به سارد سفر نکرده بود بنابرین داستانی که هرودوت نقل می کند به هیچ عنوان رنگی از واقعیت ندارد. چهارمین نکته ی شک برانگیزی که در این روایت وجود دارد آن است که آپولن ، خدای یونانیان بوده و این مسأله یک احتمال قوی پیش می آورد که هرودوت – به عنوان یک یونانی - کوشیده است باورهای مذهبی خود را در این مسأله دخالت دهد.

در مورد آنچه در شهر سارد رخ داد نیز روایت های مشابهی نقل شده است که اگر چه در پایان به این نکته می رسند که سربازان پارسی ، شهر را غارت نکرده و با مردم سارد به عطوفت رفتار کرده اند ولی می کوشند به نوعی این رفتار سپاهیان پارس را به عملکرد کرزوس و تاثیر سخنان وی در پادشاه جوان هخامنشی مربوط کنند تا آنکه مستقیماَ دستور کوروش را عامل رفتار جوانمردانه ی سپاهیان ایران بدانند. پس از تسخیر سارد ، تمام کشور لیدیه به همراه سرزمینهایی که پادشاهان آن سابقاَ فتح کرده بودند ، به کشور ایران الحاق شد و بدین ترتیب مرز ایران به مستعمرات یونانی در آسیای صغیر رسید.

پس از بدست آوردن سارد ، تمام لیدیه با شهرهای وابسته اش ، به دست کوروش افتاد و حدود ایران به مستعمرات یونانی در آسیای صغیر رسید. این مستعمرات را چنانکه در جای خود خواهد آمد اقوام یونانی بر اثر فشاری که مردم دریایی به اهالی یونان وارد آوردند ، بنا کرده بودند. کوچ کنندگان از سه قوم بودند : ینانها ، الیانها و دریانها. نام یونان به زبان پارسی از نام قوم یکمی آمده است زیرا اهمیت آنها در این دست آورده ها (مستعمرات) بیشتر بود.

هرودوت اوضاع این مستعمرات را چنین می نویسد: ینانهایی که شهر پانیوم وابسته به آنهاست شهرهای خود را در جاهایی بنا کرده اند که از حیث خوبی آب و هوا در هیچ جا مانند ندارد. نه شهرهای بالا می توانند با این شهرها برابری کنند و نه شهرهای پایین ، نه کرانه های خاوری و نه کرانه های باختری .

ینانها به چهار لهجه سخن می گویند شهر ینانی ملیطه که در باختر واقع است پس از ان می نویت و پری ین است . این شهرها در کاریه قرار دارند و اهالی آنها به یک زبان سخن می گویند. شهرهای ینانی واقع در لیدیه اینهاست : افس ، کل فن ، لیدوس ، تئوس ، کلازمن ، فوسه. اینها به یک زبان سخن می گویند ولی زبان آنها همانند زبان شهرهای یاد شده در بالا نیست. از سه شهر دیگر ینانی دو شهر در جزیده سامس و خیوس واقع است و سومی ارتیر است که که در خشکی بنا شده است. اهالی خیوس و ارتیر به یک زبان سخن می وین دو اهالی سامس به زبانی دیگر. این است چهار لهجه ینانی .

پس از آن هرودوت می گوید : ینانهای هم پیمان زمانی از دیگر ینانها جدا شده بودند و جدایی آها از اینجا بود که در آن زمان ملت یونانی به تمامی ناتوان به دید می آمد و ینانها در میان اقوام یونانی از همه ناتوانتر بودند و به جز شهر آتن شهر مهمی نداشتند. بنابرین چه آتنیها و چه دیگر ینانیها پرهیز داشتند از اینکه خود را ینانی بنامند و گمان می رود که اکنون هم بیشتر ینانها این نام را شرم آور می دانند.

دوازده شهر همی پیمان ینانی برعکس به نام خود سربلند بودند. آنها معبدی برای خود ساختند که آن را پانیونیوم نامیدند از ینانهای دیگر کسی را به آنجا راه نمی دادند و کسی هم جز اهالی ازمیر خواهند آن نبود که در پیمان آنها وارد شود. پانیوم در دماغه ی میکال قرار دارد این معبد برای خدای دریاها ، پوسیدون هلی *** ، ساخته شده است. در نوروزها ینانها ی شهرهای هم پیمان در اینجا گرد می آیند و این جشن را جشن پانیونیوم می نامند.

 

 

زندگینامه کوروش کبیر

 

 

از گفته های هرودت روشن می شود که دریانها هم همبستگی با شش شهر دریانی داشتند ولی بعدها هالی کارناس را باری اینکه یک ی از اهالی آن بر خلاف عادت قدیم رفتار کرد ، از پیمان بیرون کردند. الیانها همبستگی از دوازده شهر داشتند ولی ازمیر را ینانها از آنها جدا کردند و یازده شهر دیگر در همبستگی الیانی بازماند. زمینها الیانی پربارتر از زمینهای ینانی بود ولی از حیث خوبی آب و هوا با شهرهای ینانی برابری نمی کرد.

 

از گفته های هرودوت چنین برمی آید که این مستعمرات را سه قوم یونانی بنا کدره بودند و بین تمام آنها همراهی و هم پیمانی نبود. زیرا هر یک از همبسته های کوچک برپا کرده با هم هم چشمی و کشمکش داشتند.

پس از آن تاریخ نگار نامبرده می گوید : ینانها و الیانها نماینده ای نزد کوروش فرستاده و درخاست کردند که کوروش با آنها مانند پادشاه لید ی رفتار کند یعنی به کارهای درونی آنها دخالت نکند وهمان امتیازات را بشناسد. کوروش پاسخی یکراست به آنها نداده و این مثل را آورد : « زنی به دریا نزدیک شده و دید که ماهیهای قشنگی در آب شنا می کنند. پیش خود گفت : اگر من نی بزنم آشکارا این ماهیها به خشکی درآیند . بعد نشست و هر چند که نی زد چشمداشت او برآورده نشد. پس توری برداشت و به دریا افکند و شمار زیادی از ماهیان به دام افتادند. وقتی که ماهی ها در تور به بالا و پایین می جستند ، نی زن حال آنها را دید و گفت : حالا دیگر بیهوده می رقصید! می بایست وقتی برایتان نی میزدم می رقصیدید. »

زیبا ساز وبلاگ --- babol211.blogfa.com                             زیبا ساز وبلاگ --- babol211.blogfa.com


بهترین ها از دنیای دف نوازي و موسيقي سنتي، دنياي هنر و هنرمندان

شما از 1 تا 20 چه نمره ای به وبسایت میدهید؟

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان پلاک 10 و آدرس plak10.loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.

 






RSS

Powered By
loxblog.Com