عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ :
بازدید : 706
نویسنده : نوری
پاناکوتای انار ( مخصوص شب یلدا )
 

پاناکوتای انار،دسر شب یلدا،طرز تهیه پاناکوتای انار،آشپزی و تغذیه

 


سلام دوستان عزیز این پاناکوتای اناری و که می بینید خیلی خوشمزه است حتما درستش کنید و از خوردنش تو بلندترین شب سال لذت ببرید.

مواد لازم :

 

خامه ۲۰۰ گرم
شیر ۲/۱ لیوان
پودر ژلاتین ۱ ق غ
عسل ۱ ق غ
چوب دارچین ۱ عدد
ژله انار ۱ بسته
آب جوش ۱ لیوان
انار ۱ عدد

 


طرز تهیه :

ابتدا انارهارو دون کنید ، ظرف موردنظرتون را انتخاب کنید و به صورت مورب قرار بدید و کمی از انارهارو توش بریزید مثل عکس.

 

پاناکوتای انار،دسر شب یلدا،طرز تهیه پاناکوتای انار،آشپزی و تغذیه

 


من ظرفمو توی جا تخم مرغیم گذاشتم اگه برای شما پایه نداشت می تونید توی ظرفی کمی نمک بریزید و لیوانتونو توی اون کج کنید بعد انار بریزید اینطوری تکون نمی خوره .

ا لیوان آب جوش را توی ژله بریزید تا حل بشه بذارید کمی خنک شه بعد روی انارها قاشق قاشق بریزید ، تا کمی نزدیک لبه لیوان و بگذارید تو یخچال تا ببنده ۱ ساعت کافیه .

ژلاتین را با شیر قاطی کرده و روی کتری بخار آب قرار داده تا ذوب بشه و خوب حل بشه . چوب دارچین هم می شویید و میذارید توش تا عطرش به مواد بره .


توی ظرف دیگه خامه رو با ۲ قاشق عسل مخلوط کنید یا به جای عسل شکر بریزید اینطوری سفیدتر میشه و رنگ عسل و به خودش نمی گیره من عسل ریختم چون طعم بهتری میده بعد مواد ظرف بالا یعنی شیر و ژلاتین و بهش اضافه می کنیم تا کمی حل بشه و بعد گاز را خاموش می کنیم.

 

پاناکوتای انار،دسر شب یلدا،طرز تهیه پاناکوتای انار،آشپزی و تغذیه

 


دارچین هارو هم دریبارید.

 

پاناکوتای انار،دسر شب یلدا،طرز تهیه پاناکوتای انار،آشپزی و تغذیه

 


توی ظرف بزرگتری یخ و آب می ریزیم و این ظرف مواد توش میذاریم تا زودتر خنک بشه و بعد قاشق قاشق به لیوان ژله بسته شده اضافه می کنیم می گذاریم ۲ ساعت تو یخچال بمونه و بعد نوش جان کنید.

خیلی خوشمزه میشه من که زیاد اهل ژله و دسر نیستم پسندیدم پس شما هم می پسندید .

 

پاناکوتای انار،دسر شب یلدا،طرز تهیه پاناکوتای انار،آشپزی و تغذیه


تاریخ :
بازدید : 678
نویسنده : نوری
 
بیاییم بر هر آیینی که هستیم، به ایرانی بودن خود ببالیم و

از بند این خودباختگی و بیگانه پرستی رها شویم.


 
 
آداب و رسوم شب یلدا در ایران باستان

آداب شب یلدا در طول زمان تغییر نکرده و ایرانیان در این شب، باقیمانده میوه‌هایی را که انبار کرده اند و خشکبار و تنقلات می‌خورند.



همچنین دور هم گرد هیزم افروخته و بخاری روشن می‌نشینند تا سپیده دم بشارت شکست تاریکی و ظلمت و آمدن روشنایی و گرمی (در ایران باستان، از میان نرفتن و زنده بودن خورشید که بدون آن حیات نخواهد بود) را بدهد، زیرا که به زعم آنان در این شب، تاریکی و سیاهی در اوج خود است.



واژه یلدا، از دوران ساسانیان که متمایل به به کارگیری خط (الفبای از راست به چپ) سریانی شده بودند به کار رفته است.


گروه اينترنتي درهم | www.darhami.com
یلدا- همان میلاد به معنای زایش- زاد روز یا تولد است که از آن زبان سامی وارد پارسی شده است. باید دانست که هنوز در بسیاری از نقاط ایران مخصوصاً در جنوب و جنوب خاوری برای نامیدن بلندترین شب سال، به جای شب یلدا از واژه مرکب شب چله استفاده می شود.



خور روز (دی گان)- یکم دی ماه- در ایران باستان در عین حال روز برابری انسان ها بود. در این روز همگان از جمله شاه لباس ساده می پوشیدند تا یکسان به نظر آیند و کسی حق دستور دادن به دیگری را نداشت و کارها داوطلبانه انجام می گرفت، نه تحت امر.



در این روز جنگ کردن و خونریزی، حتی کشتن گوسفند و مرغ هم ممنوع بود. این موضوع را نیروهای متخاصم ایرانیان می‌دانستند و در جبهه ها رعایت می کردند و خونریزی موقتاً قطع می شد و بسیار دیده شده که همین قطع موقت جنگ، به صلح طولانی و صفا انجامیده بود.



ایرانیان نزدیک به چند هزار سال است که شب یلدا آخرین شب پاییز را که درازترین و تاریکترین شب در طول سال است تا سپیده دم بیدار می‌مانند و در کنار یکدیگر خود را سرگرم می‌دارند تا اندوه غیبت خورشید و تاریکی و سردی روحیهٔ آنان را تضعیف نکند و با به روشنایی گراییدن آسمان به رخت خواب روند و لختی بیاسایند.



در آیین کهن، بنابر یک سنت دیرینه آیین مهر شاهان ایرانی در روز اول دی‌ماه تاج و تخت شاهی را بر زمین می‌گذاشتند و با جامه‌ای سپید به صحرا می‌رفتند و بر فرشی سپید می‌نشستند.



دربان‌ها و نگهبانان کاخ شاهی و همهٔ برده‌ها و خدمت‌کاران در سطح شهر آزاد شده و به‌سان دیگران زندگی می‌کردند. رئیس و مرئوس، پادشاه و مردم عادی همگی یکسان بودند.



البته درستی این امر تایید نشده و شاید افسانه‌ای بیش نباشد. ایرانیان در این شب باقی‌مانده میوه‌هایی را که انبار کرده بودند به همراه خشکبار و تنقلات می‌خوردند و دور هم گرد هیزم افروخته می‌نشستند تا سپیده دم بشارت روشنایی دهد زیرا به زعم آنان در این شب تاریکی و سیاهی در اوج خود است.

گروه اينترنتي درهم | www.darhami.com

جشن یلدا در ایران امروز نیز با گرد هم آمدن و شب‌نشینی اعضای خانواده و اقوام در کنار یکدیگر برگزار می‌شود.



متل‌گویی که نوعی شعرخوانی و داستان‌خوانی است در قدیم اجرا می‌شده‌است به این صورت که خانواده‌ها در این شب گرد می‌آمدند و پیرترها برای همه قصه تعریف می‌کردند.



آیین شب یلدا یا شب چله، همراه با خوردن آجیل مخصوص، هندوانه، انار و شیرینی و میوه‌های گوناگون است که همه جنبهٔ نمادین دارند و نشانه برکت، تندرستی، فراوانی و شادکامی هستند.



این میوه‌ها که اغلب دانه‌های زیادی دارند، نوعی جادوی سرایتی محسوب می‌شوند که انسان‌ها با توسل به برکت‌خیزی و پردانه بودن آنها، خودشان را نیز مانند آنها برکت‌آور می‌کنند و نیروی باروی را در خویش افزایش می‌دهند.



همچنین انار و هندوانه با رنگ سرخشان نمایندگانی از خورشید در شب به‌شمار می‌روند. در این شب هم مثل جشن تیرگان، فال گرفتن از کتاب حافظ مرسوم است. حاضران با انتخاب و شکستن گردو از روی پوکی و یا پُری آن، آینده‌گویی می‌کنند.

جشن شب یلدا یک جشن کاملاً زنده است و همه مسیحیان جهان این جشن را با نام جشن تولد مسیح برگزار می کنند. یلدا و مراسمی که در نخستین شب بلند زمستان و بلندترین شب سال برپا می کنند سابقه‌ای بسیار دراز داشته و مربوط می‌شود به ایزد مهر.



این جشن که یکی از کهن ترین جشن های ایران باستان است در اصطلاح به آن شب چله هم می گویند. چله بزرگ از یکمین روز دی ماه جشن خرم روز تا دهم بهمن که جشن سده است به طول می انجامد و آن را چله بزرگ می نامند به آن دلیل که شدت سرما بیشتر است، آنگاه چله کوچک فرا می رسد که دهم از بهمن تا بیستم اسفند به طول می انجامد و سرما کم کم کاسته می‌شود.

گروه اينترنتي درهم | www.darhami.com

چله اول که اولین روز زمستان و یا نخستین شب آن است تولد مهر و خورشید شکست ناپذیر است، زیرا مردم دوره های گذشته که پایه زندگی شان برکشاورزی و چوپانی قرار داشت و در طول سال با سپری شدن فصل ها و تضادهای طبیعت خو داشتند و براثر تجربه و گذشت زمان با گردش خورشید و تغییر فصول و بلندی و کوتاهی روز و شب و جهت حرکت و قرار ستارگان آشنایی یافته و کارها و فعالیتشان را براساس آن تنظیم می کردند و به تدریج دریافتند که کوتاهترین روزها آخرین روز پاییز یعنی سی ام آذر و بلندترین شب ها شب اول زمستان است اما بلافاصله بعد از این با آغاز دی روزها بلندتر و شب ها کوتاه تر می‌شود.



اقوام قدیم آریایی جشن تولد آفتاب را آغاز زمستان می گرفتند خصوصاً ژرمن ها که این ماه را به خدای آفتاب نسبت می دهند و زیاد هم بی تناسب نیست چرا که آغاز زمستان مثل تولد خورشید است که از آن روز در نصف کره شمالی رو به افزایش و ارتفاع و درخشندگی می گذارد و هر روز قوی تر می شود.



در این شب آتش برمی افروختند تا تاریکی و عاملان اهریمنی و شیاطین نابود شده و بگریزند و همچنان که خورشید به مناسبت فروغ و گرمای کارسازش تقدس پیدا کرده بود آتش نیز همان والایی را نزد مردمان دارا شد.



چون تاریکی فرا می رسید در پرتو روشنایی آتش تاریکی اهریمنی را از بین می بردند. در شب یلدا یا تولد خورشید افراد دور هم جمع می شدند و جهت رفع این نحوست آتش می افروختند و خوان ویژه مانند سفره یی که عید نوروز تهیه می کنند اما محتویات آن متفاوت است می گستراندند و هر آنچه میوه تازه فصل که نگهداری شده بود و میوه های خشک در سفره می‌نهادند.

گروه اينترنتي درهم | www.darhami.com
این سفره جنبه دینی داشته و مقدس بود و از ایزد خورشید روشنایی و برکت می طلبیدند تا در زمستان به خوشی سر کنند و میوه های تازه و خشک و چیزهای دیگر در سفره تمثیلی از آن بود که بهار و تابستانی پربرکت داشته باشند و همه شب را در پرتو چراغ و نور و آتش می گذراندند تا اهریمن فرصت دژخویی و تباهی نیابد.



سفره شب یلدا سفره میزد است و میزد عبارت است از میوه های تر و خشک و آجیل یا به اصطلاح زرتشتیان لرک که از لوازم این جشن بود که به افتخار و ویژگی مهر یا خورشید برگزار می شد.
امروز هم ایرانیان در سراسر جهان این جشن زیبا را در کنار یکدیگر برگزار می کنند و به خواندن شاهنامه و گرفتن فال حافظ می‌پردازند.



برای در امان بودن از خطر اهریمن، در این شب همه دور هم جمع می شدند و با برافروختن آتش از خورشید طلب برکت می‌کردند.
آیین شب یلدا یا شب چله، خوردن آجیل مخصوص، هندوانه، انار و شیرینی و میوه‌های گوناگون است که همه جنبه نمادی دارند و نشانه برکت، تندرستی، فراوانی و شادکامی هستند.



در این شب هم مثل جشن تیرگان، فال گرفتن از کتاب حافظ مرسوم است. حاضران با انتخاب و شکستن گردو از روی پوکی و یا پری آن، آینده گویی می کنند.



جشن شب یلدا جشنی است که از ۷ هزارسال پیش تاکنون در میان ایرانیان برگزار می‌شود. ۷ هزار سال پیش نیاکان ما به دانش گاه شماری دست پیدا کردند و دریافتند که نخستین شب زمستان بلندترین شب سال است.



یکی دیگر از دلایل برگزاری این جشن، شب زادروز ایزدمهر یا میترا است. مهر به معنای خورشید است و تاریخ پرستش آن در میان ایرانی ها و آریایی ها به پیش از دین زرتشت بازمی گردد که پس از ظهور زرتشت این پیامبر او را اهورامزدا تعریف کرد. یکی از ایزدان اهورایی مهر بود که هم اکنون بخشی از اوستا به نامش نامگذاری شده.

گروه اينترنتي درهم | www.darhami.com

در فرهنگ عاميانه‌ی مردم، شب يلدا و شب چله، شب دوستی است. شب بار عام و کارهای خيريه است. مردم ايران که اکثراً کشاورز يا دام‌دار بوده‌اند، آموخته‌اند تا سرمای زمستان را بهانه‌ای برای دورهم جمع‌شدن و جشن به پايان رساندن يک سال زراعی بدانند. ليکن در فرهنگ ادبی و رسمی کشورمان، يلدا اغلب چهره‌ی تاريک و خشن شبی طولانی است. شبی که عشاق به انتظار به سرآمدن آن هستند. طولانی و تاريک بودن يلدا استعاره‌ايست برای فراق جان‌کاه معشوق، تنهايی و انتظار وصال و گاه گيسوی سياه و بلند يار.


تاریخ :
بازدید : 676
نویسنده : نوری

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net


گروه اینترنتی پرشیـن استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net


گروه اینترنتی پرشیـن استـار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتـی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


تاریخ :
بازدید : 592
نویسنده : نوری


دلم ميخواد ببينمت بازم بخندي تو نگام


آخه فقط تو ميدوني از زنده بودن چي ميخوام


دلم بهم ميگفت تورو ميشه يه جور ديگه خواست


آخه فقط قلب توئه که با من اينقدر سر به راست

 

میمیرم برات عشقم.
 

تاریخ :
بازدید : 582
نویسنده : نوری

78892368804099978414.jpg

ﻣــﯽﺩﺍﻧـــﯽ

 

ﺍﮔـــﺮ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﺗﻮﺭﺍ ﺁﺭﺯﻭ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ

 

ﺑﺮﺍﯼ ِ ﺑـﯽ ﺁﺭﺯﻭ ﺑﻮﺩﻥ ِ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺘـــ !

 

ﺷــﺎﯾـــــﺪﺁﺭﺯﻭﯾــﯽ ﺯﯾﺒـــﺎﺗــﺮ ﺍﺯ ﺗـــ ــــﻮ ﺳــﺮﺍﻍ ﻧﺪﺍﺭﻡ... 

 

تاریخ :
بازدید : 788
نویسنده : نوری
 
 
 
 
 
 

تاریخ :
بازدید : 624
نویسنده : نوری

دل تو مثل دلم اينهمه دلتنگ كه نيست
بخدا جنس دلم مثل دلت سنگ كه نيست
همه حرفات پر كذب و پرنيرنگ و فريب
عشق من مثل تو و عشق تو بيرنگ كه نيست
تنم اينجاست همه فكر وخيالم پيش تو
تو كه آرومی، آخه تو دل تو جنگ كه نيست
وقتی که رفتی ، واسه من حتی دلت تنگ نشد
خونه ی عشق و شناختن كار هر سنگ كه نيست


================
خیلی سخته توی پاییز با غریبی آشنا شی اما وقتی که بهار شد یه جوری ازش جدا شی خیلی سخته یک غریبه به دلت یک وقت بشینه بعد اون بگه که هرگز نمی خواد تو رو ببینه

به چه می خندی !؟
به چه چیز!؟

به شكست دل من
یا به پیروزی خویش !؟

به چه می خندی...!؟
به نگاهم كه چه مستانه تو را باور كرد!؟

یا به افسونگریه چشمانت
كه مرا سوخت و خاكستر كرد...!؟

به چه می خندی !؟
به دل ساده ی من می خندی

كه دگر تا به ابد نیز به فكر خود نیست !؟
یا به جفایت كه مرا زیر غرورت له كرد !؟

به چه می خندی !؟
به هم آغوشی من با غم ها

یا به ........
خنده داراست.....بخند

http://imgdl1.topnop.ir/uploads/201009/tpn651/large/pMJ8QE2nhC.jpg

 

عکسهایی زیبا از پاییز رویایی در کانادا


*********************************************
رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهی به جز گریز برایم نمانده بود
این عشق آتشین پر از درد و بی امید
در وادی گناه و جنونم کشانده بود

رفتم که داغ بوسه پر حسرت تو را
با آبهای دیده ز لب شستشو دهم
رفتم که نا تمام بمانم در این سرود
رفتم که با نگفته به خود آبرو دهم

رفتم مگو مگو که چرا رفت، ننگ بود
عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما
از پرده خموشی وظلمت چو نور صبح
بیرون فتاده بود به یک باره راز ما

رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لابلای دامن شبرنگ زندگی
رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان
فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی

من از دو چشم روشن و گریان گریختم
از خنده های وحشی طوفان گریختم
از بستر وصال به آغوش سرد هجر
آزرده از ملامت وجدان گریختم

ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز
دیگر سراغ شعله آتش ز من مگیر
میخواستم که شعله شوم سرکشی کنم
مرغی شدم به کنج قفس خسته و اسیر

روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش
در دامن سکوت به تلخی گریستم
نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها
دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم


تاریخ :
بازدید : 488
نویسنده : نوری

بـه خـودم میـگویـم: قـوی بــاش …


بـه خـودم میـگویـم : مهـم نیستــــ …


بـه خـودم شـکـ کـردن را مـی آمـوزمـ …


آیــا واقعـا ارزشـش را داشتــ یــا دارد ؟!


بـه خـودم میـگویـم : همیــشه وقتــ هستــ بـرای فرامـوش کـردن …


حداقـل بـه انـدازه بــاقـی مـانـده ی عــمرم …


ولـی تــه همـه ی ایــن هـا ایـن استـــ …


مـن غمگیـــنم …


تاریخ :
بازدید : 756
نویسنده : نوری

من رابطه ای را دوست دارم که دو طرفه باشد

هر دو بکوشیم برای ادامه دار شدنش

هر دو خطر کنیم

هر دو وقت بگذاریم

هر دو برای یک لحظه بیشتر

در کنار هم بودن با زمان بجنگیم

من عاشق رابطه دو طرفه ای هستم

که

برای هر دو طرف با ارزشترین چیز دنیاست


تاریخ :
بازدید : 622
نویسنده : نوری

اینهمه دیوار نساز

 

نیازی نیست

 

وقتی‌ نباشی‌

 

همهٔ دنیا برایم زندان است

 

اینهمه پل پشت سرت آوار نکن

 

وقتی‌ نباشی‌

 

همه پل ها هم که سر جایشان باشند

 

من مقصد و مقصودی ندارم

 

برای پیمودن و رسیدن

 

فرقی‌ نمیکند کنارم باشی‌

 

یا دور و دست نیافتنی

 

از پشت تمام این دیوار ها

 

و از پس تمام این پل ‌های ویران شده

 

من هنوز هم میتوانم

 

دست سایه‌ام را بگیرم

 

و با یادت قدم بزنم

 

هنوز هم میتوانم هوای تو را

 

در هر دم و باز دمم نفس بکشم

 

من وامانده در میان تمام این دیوارها

 

و از پس تمام این پل های ویران شده

 

هنوز و همیشه میتوانم

 

تو را دیونه وار دوست

 

بدارم

 


تاریخ :
بازدید : 686
نویسنده : نوری

ﺍﻣﺸﺐ بزنیم ﺑﻪ سلامتیه
ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺷﺘیم
ﻧﻔﻬﻤﯿﺪ ﺩﺭﮎ ﻧﮑﺮﺩ ﺷﺎﯾﺪ ﻣﺎ ﺧﻮﺏ ﻧﺒﻮﺩﯾﻢ
ﺷﺎﯾﺪ ﺍﻭﻥ ﻧﺘﻮﻧﺴﺖ ﺩﺭﮐﻤﻮﻥ ﮐﻨﻪ
ﺭﻓﺖ ﺗﻨﻬﺎﻣﻮﻥ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺩﻟﻤﻮﻥ ﺑﺮﺍﺵ ﺗﻨﮕﻪ
ﺍﻭﻥ ﺣﺘﯽ ﺑﻬﻤﻮﻥ ﻓﮑﺮﻡ ﻧﻤﯿﮑﻨﻪ ﻋﮑﺴﺶ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ
ﻣﯿﮕﯿﻢ ﺑﯽ ﺷﺮﺭﺭﺭﺭﻑ ﻣﻦ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻘﺖ ﺑﻮﺩﻡ
ﭼﺮﺍﺍﺍﺍﺍﺍﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﯼ؟؟؟
ﺟﻮﻧﻤﻢ ﺑﺮﺍﺕ ﻣﯿﺪﺍﺩﻡ
ﮐﯽ ﻣﯿﺘﻮﻧﻪ ﺑﺮﺍﺕ ﻣﺜﻞ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﻪ
ﺍﻣﺎ ﺗﻮ ﭼﺸﻤﺘﻮ ﺑﺴﺘﯽ ﺑﻬﻢ ﺣﺘﯽ ﻓﺮﺻﺖ ﻧﺪﺍﺩﯼ
ﺑﯿﺨﯿﺎﻝ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺍﻭﻧﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺣﺮﻑ ﺗﻮ ﮔﻠﻮﺷﻮﻥ ﺑﻐﺾ ﺷﺪ
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﺭﻓﺖ ﺑﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ....


تاریخ :
بازدید : 606
نویسنده : نوری

دوست داشتن یعنی.............

تو خوشحالی و من خوشحال از خشنودی تو

دوست داشتن یعنی.............

تو خوشبخت باشی حتی بدون من............

دوست داشتن یعنی.............

تو شاد باشی حتی بدون من ............

دوست داشتن یعنی.............

یعنی خوشبختی حتی با دیگری..........

دوست داشتن یعنی همین...........

پس اینو بدون که همیشه دوستت دارم.


تاریخ :
بازدید : 732
نویسنده : نوری

خواب نمی آید به چشمانم،

مرا چه شده است که این چنین قلبم از اندوه پرگشته؟

به جرم کدامین گناه زجر می کشم؟

مرا کیست یارای این راه در این دنیای بی پایان؟

اندکی صبر؟

کسی همپای بی قراری هایم نیست،

می میرم از این زجر های عجیب،

از این افکار دردخیز،

از این حس های راز آلود،

اما مرگی در کار نیست برای من،

این دیگرانند که با مرگشان مرا می کشند،

ذره ذره زجر کش می شوم...


تاریخ :
بازدید : 502
نویسنده : نوری

[در بناهای بزرگ جهان مانند دیوار چین و اهرام ثلاثه مصر کتیبه هایی یافت شده ؟..]



” اگر برده ای در هنگام کار آسیب دید او را گردن بزنید ! “



ولی در تخت جمشید و در کتیبه ها مکشوف نوشته شده :



اگر كارگری در هنگام کار در این بنا آسیب دید حکومت موظف است



وسایل امرار معاش او را تا پایان زندگانیش بی هیچ چشمداشتی فراهم و پرداخت كند



"درود بر كوروش كبیر "


تاریخ :
بازدید : 687
نویسنده : نوری

گاهی دلم می گیرد از آدم هایی که در پس نگاه سردشان با لبخندی گرم فریبت می دهند دلم میگیرد از خورشیدی که گرم نمی کند ......و نوری که تاریکی می دهد ازکلماتی که چون شیرینی افسانه ها فریبت می دهند دلم می گیرد از سردی چندش آور دستی که دستت را می فشارد و نگاهی که به توست و هیچ وقت تو را نمی بیند از دوستی که برایت هدیه دوبال برای پریدن می آورد و بعد پرواز را با منفورترین کلمات دنیا معنی می کند دلم می گیرد از چشم امید داشتنم به این همه هیچ گاهی حتی از خودم هم دلم میگیرد


تاریخ :
بازدید : 511
نویسنده : نوری

اگه پسرا نبودن:
اگه پسرا نبودن کي مامانا رو دق مي داد؟
اگه پسرا نبودن به کی می گفتن اوا خواهر ؟
اگه پسرا نبودن کی شلوار کردی می پوشید بیاد تو کوچه ؟
اگه پسرا نبودن کی مجنون می شد ؟
اگه پسرا نبودن کي خونه رو مي کرد باغ وحش؟
اگه پسرا نبودن تو دانشگاه استاد کيو ضايع مي کرد؟
اگه پسرا نبودن کی خالی می بست ؟
اگه پسرا نبودن دخترا به چي مي خنديدن؟
اگه پسرا نبودن کی چرت وپرت می گفت ؟
اگه پسرا نبودن کی زورگویی می کرد ؟
اگه پسرا نبودن کی مغنی می شد ؟
اگه پسرا نبودن کی کرم می ریخت ؟
اگه پسرا نبودن کی ابروهاشو بر می داشت ؟ (هههههههه)
اگه پسرا نبودن دخترا کيو سر کار مي ذاشتن؟
اگه پسرا نبودن دخترا کيو تيغ مي زدن؟
اگه پسرا نبودن کي تو کلاس مي رفت گچ مي ياورد؟
اگه پسرا نبودن کي اشغالا رو مي ذاشت جلوي در؟

اگه دخترا نبودن:
اگه دخترا نبودن کی یه ساعت جلوی آینه وامیستاد ؟
اگه دخترا نبودن پسرا به کی متلک می گفتن ؟
اگه دخترا نبودن کی به مامان جون کمک می کرد ؟
اگه دخترا نبودن پسرا صبح تا شب با کی حرف می زدن؟
اگه دخترا نبودن کی درس می خوند ؟ (هههههههههه)
اگه دخترا نبودن کی نازمی کرد ؟
اگه دخترا نبودن کی از سوسک می ترسید ؟
اگه دخترا نبودن کی جیغ می زد ؟
اگه دخترا نبودن کی خودشو واسه پسرا لوس می کرد ؟
اگه دخترا نبودن کی خواهرشوهرمی شد ؟
اگه دخترا نبودن جراحان پلاستیک ، دماغ کیوعمل می کردن ؟
اگه دخترا نبودن کی عزیز بابا بود ؟
اگه دخترا نبودن به کی می گفتن صغری ؟
اگه دخترا نبودن کی مانتوی تنگ می پوشید


تاریخ :
بازدید : 680
نویسنده : نوری
تاریخ :
بازدید : 599
نویسنده : نوری
تاریخ :
بازدید : 674
نویسنده : نوری

گروه اینترنتی ایران سان | www.IranSun.net

اصلا می دانید فلسفه ی وجودی ِ سرماخوردگی به همین است.
اینکه صدایت بگیرد و کسی پشت گوشی بپرسد: رفتی دکتر؟!

اصلا عطسه و سرفه برای این است که صدایش به گوش کسی برسد.
بلند شود یک چای لیمو برایت دم بکند ... کمی نگران حالت بشود.

گلو درد را بر این منظور نازل کرده اند که ببینی در آن وضعیت ناگوار
چقدر حاضر است روی سلامتی اش خطر کند و بوسه ای نثارت بکند.

سرفه را برای عشق اختراع کرده اند. پنی سیلین بهانه است!

هر آن دیدید از دو نفره ها فقط یک نفرشان سرما خورده است می توانید
به عشق شک کنید. سرما را تنها باید دو نفره خورد!


تاریخ :
بازدید : 671
نویسنده : نوری

گروه اینترنتی ایران سان | www.IranSun.net

باشی

یا

نباشی

این شب سر می شود ...

اما

این شب کجا

و ان شب کجا ...؟!


تاریخ :
بازدید : 496
نویسنده : نوری


گروه اینترنتی ایران سان | www.IranSun.net

تو و عشقت،قلم را دوست دارم

و طبعِ دفترم را ، دوست دارم

برایت اینکه در نجوا ، شبانه

غزل می آورم را دوست دارم

سحرهای دعایت شاعرم کرد

نمازِ مادرم را ، دوست دارم

شکستم از برایت،بغضِ سرد و

غمِ دور و برم را دوست دارم

پدر را ، مادرت را دوست داری

پدر را ، مادرت را دوست دارم

شفا می خواستم،قلبم شکستی

سلامِ آخرم را ، دوست دارم

وداعی نیست در دل،غیر از اینکه

همین که بهترم را دوست دارم


تاریخ :
بازدید : 604
نویسنده : نوری
alone-98love.ir-girl.jpg
 
16253974126526845018.gif
 
تازه می فهمم وسعت تنهایی ات را
حالا که دیگر حتی بی تو"...تنهایی را حس نمی کنم
حالا که نمی توانم در جواب خوبیهایت برایت خوب باشم
حالا که بیشتر از هر کسی لحظه خوب با تو"...بودن را احساس می کنم بی انکه باشی
بگو چگونه باید مثل تو"...عاشق شد
چگونه باید مثل تو"...صداقت را معنا کرد و به جایش دروغ شنید
چگونه با اتش دوست داشتن قلبها را به اتش کشید
حتی اگر هم همه تو"...را از یاد برند من فراموشت نمی کنم...
حرف اخر " از دل نرود هر انکه از دیده برفت
 
16253974126526845018.gif

تاریخ :
بازدید : 485
نویسنده : نوری

بچه گربه بامزه ای که با یک چشم به دنیا آمده است

عکس هایی گربه کوچک بامزه ای که با یک چشم به دنیا آمده است!

عکس هایی گربه کوچک بامزه ای که با یک چشم به دنیا آمده است!

عکس هایی گربه کوچک بامزه ای که با یک چشم به دنیا آمده است!

عکس هایی گربه کوچک بامزه ای که با یک چشم به دنیا آمده است!

عکس هایی گربه کوچک بامزه ای که با یک چشم به دنیا آمده است!


تاریخ :
بازدید : 640
نویسنده : نوری

سرمشق های آب بابا یادمان رفت.......رســـم نوشتن با قلم ها یادمان رفت

گل کردن لبخند های هم کلاسی.........در یک نگـــاه ساده حتی یادمان رفت

ترس از معلم ، حل تمرین ، پای تخته.......آن روزهـای بی کلک را یادمان رفت

راه فرار از مشــــق های زنگ اول.............ای وای ننوشتیم آقــــا یادمان رفت

آن روز ها را آنقـــدر شوخی گرفتیم...........جدیت تصمیم کبری را یادمان رفت

شــعر خدای مهربان را حفظ کردیم...........یادش بخیـــر اما خدا را یادمان رفت

سال ها بود درسمان حال و ابتدا......اما چه زود خبر از صاحب حال یادمان رفت

در گوشمــــان خواندند رسم آدمیت..........آن حرف ها را زود امــــا یادمان رفت

فردا چه کاره میشــوی موضوع انشاء........سـاده نوشتیم آنقدر تا یادمان رفت

دیروز تکلیف آب بابا بود و خط خورد........تکلیف فردا اما انسانیت یادمان باشد


تاریخ :
بازدید : 584
نویسنده : نوری

تاریخ :
بازدید : 634
نویسنده : نوری

 



تاریخ :
بازدید : 645
نویسنده : نوری

می خواستی بشی " سنگ صبورم " ..تو شدی "سنگ" و من هنوز "صبورم


آسمـان هـم کـه بـاشی

بـغلت خـواهــم کـرد …

فـکر گـستـردگـی واژه نبـاش

هـمه در گـوشه ی تـنـهایـی مـن جـا دارنـد …

پـُر از عـاشـقـانـه ای تـو

دیـگر از خـدا چـه بـخواهــم ؟؟؟…


روی دیوار

روی سایه ایـــــ که به جا مانده از تو

چشــــم می کشم و دهانی که بخندد

به این همه تنهایی و انتـــظار ...

این خانه بعد از تو فقـــــط دیوار استـــــ

و تکه ذغالی که خطــــ می کشد

نیامدنتـــــــــ را ...



حـالا کـه میـخـواهـی بـروی

لطفــا قـدمـهـایـتـــ را تنـدتـر بـردار

دلـم را فـرستــاده ام دنبـال نخــود سیـــاه . . . !

.
نـمـی دانـم از کجــا نـخــودسیـــاه گیـر آورد!

پشت سـرت افتـــاد بـه روی سنـگ فـرش هـای پیـــاده رو . . .


این روزها


اگر خون هم گریه کنی


عمق همدردی دیگران با تو


یک کلمه است :


" آخـــــــی "



رفتن بهــانه نمیـخواهــد ؛

بهـانه های مانـدن که تمـام شــود

کــافـیست

سَـرَم و میـچسـبونـم بـهتـر

بـآ همـه ی وجـودم بـو میکــشـمـت..

ریـه هـآم پـر میـشـه از تـو!


قند لبانت؛

نمک گیرم کرد!

نميدانم فشارم بالاست يا قندم!


تو می خواستی بشی " سنگ صبورم " ...

تو شدی "سنگ" و من هنوز "صبورم


عکســـــت را نگــــاه میکنــــم آخ کــــه ایــــن عکـــس پیـــر نمیشـــود

امــــــا ، پیـــــــرم میکنــــد


باران که می زنـد، هـمه چیز تازه می شود حتّی داغِ نبودن ِتـــــــــو .

تاریخ :
بازدید : 531
نویسنده : نوری

خیلی وقته که تمام آرزومو تو نگاه یه دونه آرزو کردم اونم تویی .

خیلی وقته با تمام آرزوهام قهر کردم تا بتونم با تو آشتی کنم.

می دونی چیه؟

با اینکه خیلی ها می گن خوش به حالم ولی با زهم اشک هام بهم می کن

بیچاره ای .

نمی دونم چرا با اینکه هر روز غروب می رم زیر شیروونی ابرها تا به نگاه

خیس آسمون پناه ببرم چرا باز هم با یه تلنگر هق هق هم میرزه بیرون و

آسمون آسمون گریم می گیره .نمی دونی که چقدر دلم واسه یه فنجون

چای داغ که لب به لب تو شده تنگ شده، آخ که چقدر می خوام اینجا بمونی

حتی با اینکه یه دنیا ازم دور شدی . دوست دارم واسه یه بار هم که

شده ،حتی واسه یه لحظه، یه بار دیگه دستاتو بگیرم . پس ترو خدا دستاتو

بده تا آسمون واسه گریه هام دوباره بی تابی کنه . آخه فقط آسمونه که

می دونه چقدر دوست دارم .آره آسمونه که میدونه بی نهایت یعنی

چی؟ پس ترو خدا دستاتو بده...

تاریخ :
بازدید : 522
نویسنده : نوری

دو تا گربــــه باهم ازدواج کردن

اوایل زندگی عاشقانه ای داشتند

اولین بچشون به دنیا اومد

دومی هم به دنیا اومد

اولین قدمهای بچه هاشون

پدر این خانواده به سختی کار میکرد

و مادر دنبال خوشگذرونی خودش بود

بچه ها بدون مراقبت بزرگ شدند و بچه های بدی از آب در اومدند
 

یکیشون تروریست شد

یکی دیگه همش تو کلوب شبانه بود
 
 
کوچکترینشون تصمیم به خودکشی گرفت
 
 
وقتی پدرشون فهمید سکته کرد
 
 
مادرشون هم عقلش رو از دست داد و دیوونه شد
 
 
اینم آخر داستان!!
 

تاریخ :
بازدید : 613
نویسنده : نوری

مست از جامه و کاشانه بریدم
زان نرگس مست زاین خانه بریدم
یک روز اگر ز شهرمان گذر کردی
برخاک قدم پای تو سرمه گزیدم
نیرنگ و جفا نیست در این معرکه ما
هرجاکه سخنور شده ای کام ندیدم
ای رخ نظر اندوخته بر وادی ایمن
از بحرلب لعل تو زین شهر رمیدم
انصاف درین شهر نبودست
چون باز شکاری به دنبالت دویدم
قانع نشدم زین سخن عشق به کامت
هرجا که سخن ور شده ای باز رسیدم
آرامش من باش درین شهر سیاهی
کانجا که تویی من ز درش باز ندیدم
یوسف، بیاید زین شهر ببیند
این چهره زیبا به خدایم که همه عمر ندیدم
ویرانه ماشد به خاک قدمت باغ بهشتی
چندیست درین کلبه محزون ،به خودم حال نچشیدم
نازم به آن دلت، که کاریست درین جا
زین غمخورده و مهجور شده مست ندیدم
ادیبا شعر تو گشت زین سخن عشق به پایان
آخر تو چه دیدی زان عشق که من در همه عمر ندیدم


تاریخ :
بازدید : 946
نویسنده : نوری

محمود مسلم ملائک
امار مطاع در ممالک

هم سالک و هم سلوک و مسلوک
او مالک و ماسواه مملوک

هر حکم که داد هر دل آگاه
سر لوحه حکم اسم الله

اسمی که در او دوای هر درد
اسمی که روای مرئه و مرد

اسمی که مراد آدم آمد
اسمی که سرود عالم آمد

سوداگر اگر در او دل آسود
سودا همه سود دارد و سود

مر همدم کردگار عالم
کی هول و هراس دارد و همّ

دل در حرم مطهر او
گل گردد و هم معطّر او

هر دل که ولای وصل دارد
همواره هوای وصل دارد

موسی که هوای طور دارد
کی دل سر وصل حور دارد

ای وای مر آدم هوس را
دل داده کام سگ مگس را

در وصل صمد رسد رصدگر
در اسم احد رود سراسر

درگاه سحر مراد سالک
دادار دهد علی مسالک

لوح دل آملی اوّاه
دارد صور ملائک الله‬


تاریخ :
بازدید : 566
نویسنده : نوری

دل آدم ...چه گرم می شود گاهی ساده... به یک دلخوشی کوچک...
به یک احوالپرسی ساده...
به یک دلداری کوتاه ...
به یک "تکان سر"...یعنی...تو را می فهمم...
... به یک گوش دادن خالی ...بدون داوری!
به یک همراهی شدن کوچک ...
به حتی یک همراهی کردن ممتد آرام ...
به یک پرسش :"روزگارت چگونه است ؟"
به یک دعوت کوچک به صرف یک فنجان چای !
... به یک وقت گذاشتن برای تو...
به شنیدن یک "من کنارت هستم "...
به یک هدیه ی بی مناسبت ...
به یک" دوستت دارم "بی دلیل ...
به یک غافلگیری:به یک خوشحال کردن کوچک ...
به یک نگاه ...
به یک شاخه گل...
دل آدم گاهی ...چه شاد است ...
به یک فهمیده شدن ...درست !
به لبخند!
به یک سلام !
به یک تعریف به یک تایید به یک تبریک ...!!!
و ما چه بی رحمانه این دلخوشی های کوچک و ساده را از هم هم دریغ میکنیم و تمام محبت و دوست داشتن مان را گذاشته ایم کنار تا به یک باره همه آنها را پس از مرگ نثار هم کنیم


تاریخ :
بازدید : 594
نویسنده : نوری

آنروزکه سقف خانه هاچوبی بود!

گفتارو عمل درهمه جا خوبی بود!

امروزبنای خانه ها سنگ شده!

دلهاهمه با بنا هماهنگ شده!


تاریخ :
بازدید : 566
نویسنده : نوری

راه هایی برای کلافه کردن خانم ها.وقتی در جمع فامیل خودتون هستید شکم بزرگ پدر زنتون رو سوژه خنده همه قرار بدهید.از صبح کتونی پا کنید و تا شب هم از پاتون در نیارید تا جورابتون بوی گربه مرده بگیرد و بعد با همان جورابها برید توی رختخواب.
به صورتش نگاه کنید و باحالتی متاثر بگید:عزیزم چقدر پیر شدی..
وقتی تخمه میخورید پوستهای تخمه را هر جای بریزید غیر از بشقاب جلوی دستتون.
همیشه آب را با بطری سر بکشید.
وقتی زنتون حواسش کاملا به شماست وانمود کنید زنتون رو ندیدید و یواشکی به بچه هایتون بگید:دوست دارید براتون یک مامان خوشگل بیارم!!.
وقتی با تلفن صحبت میکنید به محض ورود همسرتون با دستپاچگی بگید :باشه ، من بعدا بهت زنگ میزنم ..و سریع گوشی رو قطع کنید..
همیشه از گیرایی چشمهای دختر خاله ترشیده اتون تعریف کنید..
خاطرات شیرین دوران مجردی خودتون رو با دوست دخترهای داشته و نداشته خودتون براش تعریف کنید..
وقتی با اون تو رستوران هستید با صدای بلند باد گلو بزنید..
او را با اسمهای مختلف مثل :سمیرا ،مریم ، پریسا، آتنا، شیوا… صدا کنید و بعد بگید ببخشید عزیزم این روزها حواسم زیاد جمع نیست ..
سعی کنید یک چادر مسافرتی خوب یا ماشین راحت بخرید که شبهای که قرار است بیرون از خونه بخوابید، زیاد سختی نکشید




تاریخ :
بازدید : 117805
نویسنده : نوری

نام : سکینه ده بالا
نام هنری : هایده
تاریخ تولد : 1321
محل تولد : کرمانشاه
تاریخ وفات : 1368
محل وفات : آمریکا
محل دفن : آمریکا
هایده در سال 1321 هجری شمسی در یکی از روستاهای کرمانشاه بدنیا آمد.
وی کارش را در رادیو با برنامه گلهای رنگارنگ آغاز کرد و از همان اوایل نام خود را در شناسنامه موسیقی ایران به ثبت رسانید.
هایده به گفته بسیاری دارای یکی از بهترین صداهای تاریخ موسیقی ایران بود.
زنده یاد هایده در 7 شهریور 1357 مانند بسیاری از هنرمندان دیگر وطن را به قصد لندن ترک کرد و پس از مدتی به آمریکا رفت و کار هنری خویش را در آنجا ادامه داد..............تا اینکه در سی دی سال 1368 با اینکه هنوز بیش از 47 بهار از عمرش نگذشته بود در آمریکا بر اثر سکته قلبی دیده از جهان فرو بست و دوستداران خویش را در غم و اندوه فرو برد.
پیکر هایده در مراسمی باشکوه و با حضور هنرمندان زیادی در آمریکا به خاک سپرده شد.
بانو هایده درمصاحبه ای که حدود سه چهار سال قبل از درگذشتش با او انجام شده بود تلخ ترین خاطره اش را چنین بیان میکند:
از زبان خود هایده:
تلخ ترین خاطره من اینه که آهنگی از جهانبخش پازوکی به من پیشنهاد شده بود بخونم که ترجیع بند آن اینه: من خودم رفتنی ام
من بشدت به پازوکی پافشاری میکردم که من این آهنگ رو نمیخونم
نمیدونم چرا دلشوره عجیبی داشتم چون میخواستم به مسافرت اروپا بیایم و فکر حادثه ای مرا تعقیب میکرد.فکر میکردم شاید بیماری ای تصادفی چیزی باعث شود که من برنگردم به ایران و هیچ وقت فکر نمیکردم همچین حادثه ای اتفاق بیافتد و من تا امروز یعنی 6 سال نتوانم وطنم را ببینم.
به هر صورت با ناراحتی خیلی شدید رفتم روی صحنه و اونو اجرا کردم.
7 شهریور ایران را به قصد لندن ترک کردم و نمیتونم براتون توجیح کنم که حالت من در اون ساعت و اون لحظه چه بود.
ولی امیدی است که مرا نگه میدارد که باز بتوانم ایرانم را ببینم وبه آغوش هموطنانم برگردم.
در سال های پس از انقلاب، میان 1360 و 1368 و شاید به سبب ترانه های غمیادانه (نوستالژیک) وطنی که می خواند، روز به روز بر شمار طرفدارانش در بیرون از ایران افزوده می شد، هر چند که در خود ایران نامش حتی از فهرست کتاب های مرجع زدوده شده بود.
از همین روی برای یافتن زندگینامه دقیق او سر در هر منبع موسیقائی فرو بردیم که در این سال های اخیر تعدادشان نیز زیاد شده است. چیز دندان گیری نصیب مان نشد. مثلا زاد روزش و زندگی پیش از خوانندگی اش را در این منابع نیافتیم، ولی در همه آن ها به "تحقیر" و تکرار آمده که نام اصلی اش "سکینه دده بالا" بوده است. گویی نام می تواند تعیین کننده کیفیت صدای او بشود!
هایده از سال 1345 فراگیری موسیقی و آوازخوانی را نزد موسیقیدان معروف علی تجویدی آغاز کرد. تجویدی در میان آهنگسازان ایرانی، معروف شده است به "کاشف صداهای ناب"! البته صدا ها راکشف کرده، پرورش داده، معرفی کرده، ولی چند صباحی نگذشته که آن ها را از دست داده است. یا خودشان به راه دیگر، غالبا راه کاباره، رفته اند و یا "رنود" آنها را از او به غنیمت گرفته اند. هایده به گمان از آخرین کشفیات درخشان تجویدی باشد. شانسی که هایده آورده، این بوده که تجویدی آهنگ تازه ای را در "مخالف سه گاه" و در پیوند با شعری برانگیزاننده از "رهی معیری" آماده اجرا داشته است. این ترانه با زیر و بالاهایی که دارد، معرف دقیقی برای صدای گسترده و پر توان هایده شده و صدای هایده نیز متقابلا ترانه "تجویدی - معیری" را تاثیر بیشتر بخشیده است.
متن این ترانه که "آزاده" نام دارد، آخرین کار موسیقائی " رهی معیری" است که در تب بیماری آن را سروده و کمتر در یک سال پس از آن، در آبان ماه سال 1347 درگذشت.
ترانه آزاده با صدای هایده، آهنگ از علی تجویدی با شعر رهی معیری
تجویدی خود در یک گفتگوی رادیویی در شرح ساخت و پرداخت "آزاده" گفته است که رهی پس از آن که نیمی از ترانه را ساخنه، بیمار شده و بر اساس حالاتی که به خاطر آن کسالت در وجودش بوده، بقیه را با سوز و حال بیشتری تمام کرده است.
ترانه نشان می دهد که رهی، در بستر مرگ به تنها چیزی که برایش باقی مانده بود، می نازیده است به آزادگی:
- "یارب چو من افتاده ای کو؟ / افتاده آزاده ای کو؟/
تا رفته از جانم برون، سودای هستی/ آزاده ام، آزاده از غوغای هستی/
گلبانگ مستی آفرین/ هم چون رهی سر دادهام من/
مرغ شباهنگم ولی/ در دام غم افتاده ام من/
خندان لب و خونین مگیر/ مانند جام بادهام/ آزاده ام من!..."
تجویدی در گفتگویی که با او داشتم گفت: "آزاده را هیچ خواننده دیگری نمی توانست چون هایده با چنین وسعت صدایی بخواند ... هایده با خواندن این ترانه و چند ترانه دیگر که من به او دادم، توانست تحولی در ترانه خوانی و آواز خوانی ایجاد کند و تاثیرات تازه ای در موسیقی سنتی به وجود بیاورد..."
راه دیگر
هایده، اگرچه در سالهای پیش از انقلاب همچنان روی صحنه ماند ولی بیشترین زمان و توان خود را در خدمت "بازار" قرار داد که بیشتر به سود و زیان می اندیشد تا به ارزشها. تجویدی که زمانی به شکوه گفته بود که هر صدائی را که کشف می کند و می پروراند، بعدها بهره اش را به کاباره می برد. در عین حال گناه این انحراف را پیش از آن که بر گردن خواننده ها بگذارد، از چشم جامعه می بیند:
"جامعه بود که این ها را به سوی کاباره می کشانید... من در شوراهای موسیقی می گفتم که حقوق این ها را زیاد کنید تا احتیاج به رفتن به کاباره نداشته باشند... ولی نکردند این کار را... حقوق بسیار کمی مثلا 500 تومان به خواننده می دادند، در حالی که همین خواننده وقتی به کاباره می رفت شبی ده هزار تومان می گرفت... گناهی نداشتند... زندگی غیر از این را اجازه نمی داد..."
صدای هایده و برخی از ترانه های "غمیادانه" او در سال های غربت، تسکینی در خور برای مهاجران و تبعیدیان دلشکسته بوده است
هایده، پس از آزاده، چند ترانه دیگر نیز از تجویدی خواند و بعد سر و کارش به کاباره افتاد، از او جدا شد و به موسیقی به اصطلاح "مردمی"، نزدیکتر شد. محمد حیدری، جهانبخش پارزکی، صادق نوجوکی و انوشیروان روحانی آهنگسازان دیگری بودند که صدای رسای هایده را در اجرای ترانه های خود به کار گرفتند. همان قدر که این ها در راه "مردمی" شدن به هایده یاری رسانیدند، او نیز با صدای پر جاذبه خود سبب سکه شدن کار آن ها شد!
مهاجرت به "شهر فرشتگان" (لس آنجلس) پس از انقلاب کار را دیگر یکسره کرد. مهاجران مخاطب موسیقی آن قدر خسته و شکسته بودند که دیگر به ارزشها نمی اندیشند و تنها "تفریح و سرگرمی" می خواستند. سرمایه نیز در جایی به کار می افتاد که مخاطب انبوه داشته باشد. بر بستری چنین تنیده از "تفریح و تجارت" موسیقی معروف به "لس آنجلسی" به دنیا آمد و بیشتر خوانندگان مهاجر از جمله هایده را نیز به خدمت خود درآورد.
این حرف، بدان معنا نیست که در ترانه های غربتی هایده هیچ گوشه با ارزش دلنوازی وجود ندارد. در وهله اول باید به جنس صدای ناب و کمیاب او اندیشید که در همه بازمانده هایش یکسان مانده است، در این دنیای "بی صدائی" و "بد صدائی" خود، نفس ارزش است!
هایده در این هشت نه سالی که در مهاجرت به سر برد، دست کم توانست بخواند. اگر در ایران مانده بود سرنوشتی بهتر از "پریسا" و "هنگامه اخوان" پیدا نمی کرد که هنوز که هنوز است نمی توانند، آزادانه - و برای همگان - بخوانند، با آن که به دامنشان، پیرایه ابتذال نبسته اند!
صدای هایده و برخی از ترانه های "غمیادانه" او در سال های غربت، تسکینی در خور برای مهاجران و تبعیدیان دلشکسته بوده است.
هایده، سر انجام، در سال 1368 در شهر سانفرانسیسکو، به سکته قلبی درگذشت و در گورستان "وست وود" لس آنجلس به خاک سپرده شد.
نقل از بی بی سی: مصاحبه با آقای مهدی ذکایی سردبیر مجله جوانان در امریکا در رابطه با هایده
"خانم هایده ابتدا اومده بود لندن. مدتی بعد از انقلاب اونجا زندگی کرد و کار کرد و بعد اومد آمریکا و اینجا فعالیتش رو شروع کرد. هایده شبی که در سانفرانسیسکو روی صحنه بود درگذشت. بعد از کنسرت بلافاصله دچار حمله قلبی شد و فردای آن روز در گذشت. من فکر کنم اون موقعی که این اتفاق براش افتاد هایده در بهترین موقعیت خوانندگی بود و هیچ کس در برابرش نبود."
" و اون موقع یادمه که تمام آلبوم ها وآهنگاش گل کرده بود و روی صحنه هم موفق بود. هایده وقتی فوت کرد که در اوج بود. وقتی که رفت ، مردم خیلی خیلی متاثر شدن. براش با شکوه ترین مراسم خاکسپاری و هفت و یادبود رو برگزار کردن که در تمام سالهای اخیر چنین مراسمی برای کسی انجام نشد و جای هایده همیشه خالیه وصدا وآهنگاش همیشه موندنیه."

"هایده وقتی فوت کرد چهل و هفت سالش بود. ما ملاقاتهایی زیادی باهم داشتیم . روحیه خیلی خیلی خوبی داشت."
"ماجرای عجیب آخرین مصاحبه هایده"
مهدی ذکائی : آخرین مصاحبه هایده درست یک هفته قبل از مرگش بود. یک هفته بعد که مجله در اومد دقیقاٌ یک روز بعد از مرگش بود. یکی ازعجیب ترین اتفاقاتی که قبل از مرگ هایده افتاد این بود که آقای حسام ابریشمی که نقاش معروفی در آمریکا است. یک طراحی برای روی جلد مجله در کنار عکس هایده انجام دادن که چشم هایده کاملاٌ روی این طرح خیره شده بود و درمورد با اون سوال می کرد
"بعداً فهمیدم که این طرح در امریکای جنوبی سمبل مرگه و تقریباً به شکل یک دلقک در حال رقصه. خاطراتی که از آخرین مصاحبه با هایده در ذهن دارم اینه که از کسانی گلایه می کرد که خیلی اذیتش کرده بودن. خیلی از شایعاتی که مطبوعات براش ساخته بودن دل آزرده بود.
ولی گفت که دوباره روی پاهام می ایستم و می خوام از نو شروع کنم و بسیار فعالتر از قبل باشم و کارهام رو گسترش بدم."

همسر اول هایده (هایده در 13 سالگی)

ازدواج دوم او

هردو خواهر
زنده یاد همراه دخترش
سنگ مزارش یادش بخیر روحش شاد

تاریخ :
بازدید : 3955
نویسنده : نوری

عکس های جدید نسرین مقانلو آذر 92

 

عکس های جدید نسرین مقانلو آذر 92

 

عکس های آتلیه ای نسرین مقانلو آذر 92

 

جدیدترین عکس های نسرین مقانلو آذر 92

 

عکس جدید نسرین مقانلو آذر 92

 

تصاویر جدید نسرین مقانلو آذر 92

 

عکس های جدید نسرین مقانلو آذر 92


تاریخ :
بازدید : 570
نویسنده : نوری


Click here to enlarge
Click here to enlarge
Click here to enlarge

Click here to enlarge
Click here to enlarge
Click here to enlarge

Click here to enlarge

Click here to enlarge
Click here to enlarge
Click here to enlarge


Click here to enlarge

تاریخ :
بازدید : 532
نویسنده : نوری

کــــــاش بـــودی تا در اغـــــوش تــــــــــو خستگی از تن بیرون کنم
این چشمــــــای همیشه منتظـــــــر به راهت را پــــــــر از من کنم

یادته ارزوی من و تـــــــــو این بـــــــــــــــود که یک روز با هم باشیم
بشینیـــــــــــــــم درد دل کنیم و رو در رو در اغــــــــوش هم باشیم

حالا ارزوم شده که بـــــــــــرگردی و بگی هنــــــوز تـــــــــــو را دارم
شب و روز را به هـــــــــــم می دوزم و از تـــــــــــو گفتن شده کارم

نمی دانم چی شد چـــــــــرا نخواستی من در اغوش تـــــــو باشم
قول میدم که بـــــــر گردی بـــــــــذر عشق و دوستی در دل بپاشم

تمـــــــام ارزوی این دل خلاصه شده عشق تــــــــو و با تــــــو بودن
به تـــــــــو فکر کردن و از عشق تــــــو و چشم های تــــــو سرودن

این دل پــــــــــر از حرف های ناگفته است بـــــرای از تـــــــــو گفتن
اما چه کنــــــد دل وقتی با نبـــــــــودن تــــــــو زبان عشق را بستن

درد دل و عشق مـــــــرا غیر خــــــــدا و تـــــــو هیچ کس نمی داند
شاهد عشقم گـــــــــریه های شبانه است که از تـــــــو می خواند

کاش به هوایی تــــــــو یک شب پـــــــــرنده ی شوم و ایم به کویت
پــــــر بکشم به هـــــــــــر کجا شاید که پیدات کنم و بیام به سویت

پــــرنده ای باشم و هــــــر شب پــــر بکشم تا نزدیکی های خیالت
بـــرسم به خونه ای تـــــــو و بی درنگ ســـــــرم و بذارم روی بالت

عشقم رنگ و بـــــــوی خدا می گرفت اگر تنها تـــــــــــــو را داشتم
یا وقت گـــــــریه های شبـــــانه سر روی شـــــــونه هات میذاشتم

من همانی هستم که برای تــــــو , تـــــــــو اسمان ستاره ساختم
من همانی هستم که به یک نگاه تـــــــو دلــــــم را عاشقانه باختم

من همانی هستم که در خــــــواب و خیال عشق تـــــــــــو را دیدم
من همــــانی هستم که به خاطر عشق تــــــــــو از همه دل بریدم

نپــــــرس کی و کجا چه وقت برام تـــــو اسمــــــان ستاره ساختی
از همان نگـــــــاه اول تـــــــــو چه جـــــوری دلت را عاشقانه باختی

نمی دونم که چی شد چـــــــرا این دل با دیــــدن تـــــــو دیوانه شد
خط کشید رو همه چیز زنــــــدگی عشق تـــــــــو براش نشانه شد

خیلی ساده و راحت دل عـــــــاشق را به زیر پـــــای تــــــو گذاشت
با اینکه عشق تـــــــو براش هیچی به جــــــــــز غم و ماتم نداشت

شب و روز نــــــــاله کـــرد و همش نشست و از عشق تــــــو خوند
دل تـــــــو به جـــــــای نوازش امــد و حسرت عشق و به دل نشوند

دوست داشتن تـــــو و حسرت داشتن تـــــو همیشه بوده و هست
کــــــاشکی می دیدی یا که می شنیدی صدای قلبی که شکست

با اینکه ذره ذره خــــــــــورد می شد باز دل تــــــــــــو را صدا می زد
با هــــــر نفس و هــــــر طپش حتی تـــــو خواب تـــــــو را رها نکرد

به جز مهـــــــربانی و دوست داشتن دل از تـــــــــو چی می خواهد
به خــــــدا غم دوری و فراغ تــــــــو هر لحظه عمـــــرم را می کاهد


تاریخ :
بازدید : 546
نویسنده : نوری

از تـــــــــــو چه مانــــد از این تن خسته به جا
جـــــــز بغضی تلخ که گلـــــــویم را نمی کند رها

دیگه نمی شنــــــــــوی از این دل بشکسته صدا
محتاج با تــــــو بودن است دلـــــــــــم در همه جا

تــــــــــو که ستـــاره گشتی و شدی از زمین جدا
بــــــــرگرد و بـــــر این جسم بی جــــانم فرود بیا

به کی تکیه کنـــــــــم منی که شدم بی تکیه گاه
تـــــــــو می تونی افســـون کنی من و با یک نگاه

تــــــــــو را منتظــر است و نشسته چشم به راه
چــــــون تــــــــو نیستی می کشد از دل ناله و اه

نــــــــــــزن خنجــــــر این درد کشیــده و خسته را
دور نکن از خـــــــــودت عـــــــــــاشق دل بسته را

من که بـــــــــرای تــــــو به هـــر کجا راهی شدم
به عشق روی تــــــو جــــــان کندم و ماهی شدم

با این همه ســــــــردی به عمق دریـــــــا رفته ام
غیر تــــــــو به روی همه چشمـــــــم را بسته ام

از این هــــــمه دوری و فـــــــــاصله من خسته ام
گــــــر چه هنــوز به امیــــد برگشتنت نشسته ام

بـــــــرای داشتن تــــــو چه سختی ها کشیده ام
تـــــــو را خواستـــــم و از دیگــــران من جسته ام

با تــــــــو ای دلبـــر من با عشق پیمــان بسته ام
از صبـــــوری با من نگـــــو از انتظـــــــار خسته ام

من به عشق تــــــو وابسته ام بهـــــر بلا اماده ام
شاید نخواهی تــــــو مــــرا اما به دام تو افتاده ام

من تــــــــو را می خــــــــواهم از من گریزانی چرا
چه فکــــــــری به ســـــر داری به من بگو بهر خدا

خـــــــواهی بدانی بهر چه تــــــو را خواهم اینقدر
گوش کن عـــــــــزیزم تا بگویم بهر تـــــــــو بار دگر

روزی که امدی غـــــــرق بــــــــودم در ماتم و غم
می کشیدم از درد تنهـــــــــایی هــر ان اه دما دم

با گـــــــرمی دستــــــــات دادی به من روحی دگر
ز یــــــادم رفت عمری در تنهـــــــایی بردم به سر

ارام ارام امــدی و مهر تــــــــو بر دلـــــم نشست
حضــــورت دائمی شد و پشت غـــــم را شکست

جای غــــم و اندوه خنده امد بـــــــر لبـم نشست
بدون نـــوشیدن باده و می مست بـــودم و مست

جام می ام دیــــدن گــــــل روی زیبــای تــــــو بود
که مست مــــــدهـوش بــــــــودم و عقلـم را ربود

هــر ان که تـــــــو را میدیدم می گشتم مست تو
کسی ارامـــــــــم نمی کرد جــز گرمای دست تو

حــالا که رفتی کس نتــــــــواند مـــــرا مست کند
غرق تـــــوام کی مــــرا این دست و ان دست کند

بــــــر گرد و بیــــــــا از روی زیبـــایت می نابم بده
از کنج لبهــــــــــایت قــدح پــر کن و یک جامم بده

با رفتنت گــــــــرفتی خنــــده از لبـــــــم نامهربان
بیا با گــــــــــرمی صــدات خنــــده بر لبانم بنشان


تاریخ :
بازدید : 484
نویسنده : نوری


بانوی باحجابی داشت در یکی از سوپرمارکت‌های زنجیره‌ای در فرانسه خرید می‌کرد؛ خریدش که تمام شد برای پرداخت رفت پشت صندوق. صندق‌دار زنی بی‌حجاب و اصالتاً عرب بود.

صندوق‌دار نگاهی از روی تمسخر به او انداخت و همینطور که داشت بارکد اجناس را می‌گرفت اجناس او را با حالتی متکبرانه به گوشه میز می‌انداخت.

اما خواهر باحجاب ما که روبند بر چهره داشت خونسرد بود و چیزی نمی‌گفت و این باعث می‌شد صندوقدار بیشتر عصبانی شود!

بالاخره صندوق‌دار طاقت نیاورد و گفت: «ما اینجا توی فرانسه خودمون هزار تا مشکل و بحران داریم و این نقابی که تو روی صورتت داری یکی از همین مشکلاته که عاملش تو و امثال تو هستید! ما اینجا اومدیم برای زندگی و کار نه برای به نمایش گذاشتن دین و تاریخ! اگه می‌خوای دینت رو نمایش بدی یا روبند به صورت بزنی برو به کشور خودت و هر طور می‌خواهی زندگی کن!»

خانم محجبه اجناسی رو که خریده بود داخل نایلون گذاشت، نگاهی به صندق‌دار کرد… روبند را از چهره برداشت و در پاسخ خانم صندوق‌دار که از دیدن چهرهٔ اروپایی و چشمان رنگین او جا خورده بود گفت:

«من جد اندر جد فرانسوی هستم… این دین من است و اینجا وطنم… شما دینتان را فروختید و ما خریدیم!»


تاریخ :
بازدید : 659
نویسنده : نوری

سخت آشفته و غمگین بودم


به خودم می گفتم: بچه ها تنبل و بد اخلاقند

دست کم میگیرند

درس ومشق خود را…

باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم

و نخندم اصلا

تا بترسند از من

و حسابی ببرند…

خط کشی آوردم،

درهوا چرخاندم...

چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید

مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !

اولی کامل بود،

دومی بدخط بود

بر سرش داد زدم...

سومی می لرزید...

خوب، گیر آوردم !!!

صید در دام افتاد

و به چنگ آمد زود...

دفتر مشق حسن گم شده بود

این طرف،آنطرف، نیمکتش را می گشت

تو کجایی بچه؟؟؟

بله آقا، اینجا

همچنان می لرزید...

” پاک تنبل شده ای بچه بد ”

" به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند"

” ما نوشتیم آقا ”

بازکن دستت را...

خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم

او تقلا می کرد

چون نگاهش کردم

ناله سختی کرد...

گوشه ی صورت او قرمز شد

هق هقی کردو سپس ساکت شد...

همچنان می گریید...

مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله

ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد

زیر یک میز،کنار دیوار،

دفتری پیدا کرد ……


گفت : آقا ایناهاش،

دفتر مشق حسن

چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود

غرق در شرم و خجالت گشتم

جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود

سرخی گونه او، به کبودی گروید …..

صبح فردا دیدم

که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر

سوی من می آیند...

خجل و دل نگران،

منتظر ماندم من

تا که حرفی بزنند

شکوه ای یا گله ای،

یا که دعوا شاید

سخت در اندیشه ی آنان بودم

پدرش بعدِ سلام،

گفت : لطفی بکنید،

و حسن را بسپارید به ما ”

گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟

گفت : این خنگ خدا

وقتی از مدرسه برمی گشته

به زمین افتاده

بچه ی سر به هوا،

یا که دعوا کرده

قصه ای ساخته است

زیر ابرو وکنارچشمش،

متورم شده است

درد سختی دارد،

می بریمش دکتر

با اجازه آقا …….

چشمم افتاد به چشم کودک...

غرق اندوه و تاثرگشتم

منِ شرمنده معلم بودم

لیک آن کودک خرد وکوچک

این چنین درس بزرگی می داد

بی کتاب ودفتر ….

من چه کوچک بودم

او چه اندازه بزرگ

به پدر نیز نگفت

آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم

عیب کار ازخود من بود و نمیدانستم

من از آن روز معلم شده ام ….

او به من یاد بداد درس زیبایی را...

که به هنگامه ی خشم

نه به دل تصمیمی

نه به لب دستوری

نه کنم تنبیهی

یا چرا اصلا من

عصبانی باشم

با محبت شاید،

گرهی بگشایم

با خشونت هرگز...با خشونت هرگز...با خشونت هرگز...



سهراب سپهري

sohrab sepehri سهراب سپهری


تاریخ :
بازدید : 643
نویسنده : نوری

من مست و تو ديوانه، ما را که برد خانه
در شهر یکی کس را هشیار نمی‌بینم
هر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه
جانا به خرابات آ تا لذت جان بینی
جان را چه خوشی باشد بی‌صحبت جانانه
هر گوشه یکی مستی دستی ز بر دستی
و آن ساقی هر هستی با ساغر شاهانه
تو وقف خراباتی دخلت می و خرجت می
زین وقف به هشیاران مسپار یکی دانه
ای لولی بربط زن تو مستتری یا من
ای پیش چو تو مستی افسون من افسانه
از خانه برون رفتم مستیم به پیش آمد
در هر نظرش مضمر صد گلشن و کاشانه
چون کشتی بی‌لنگر کژ می‌شد و مژ می‌شد
وز حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه
گفتم ز کجایی تو تسخر زد و گفت ای جان
نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه
نیمیم ز آب و گل نیمیم ز جان و دل
نیمیم لب دریا نیمی همه دردانه
گفتم که رفیقی کن با من که منم خویشت
گفتا که بنشناسم من خویش ز بیگانه
من بی‌دل و دستارم در خانه خمارم
یک سینه سخن دارم هین شرح دهم یا نه
در حلقه لنگانی می‌باید لنگیدن
این پند ننوشیدی از خواجه علیانه
سرمست چنان خوبی کی کم بود از چوبی
برخاست فغان آخر از استن حنانه
شمس الحق تبریزی از خلق چه پرهیزی
اکنون که درافکندی صد فتنه فتانه

تاریخ :
بازدید : 523
نویسنده : نوری

خدا رو چه دیدی ، شاید با تو باشم
شاید با نگاهت از این غم رها شم
خدا رو چه دیدی ، شاید غصه رد شد
دلم راه و رسم این عشق رو بلد شد
هنوز بی قرارم به یاد نگاهت ، نشستم تو بارون بازم چشم به راهت
هنوز بی قرارم به یاد نگاهت ، نشستم تو بارون بازم چشم به راهت

خدا رو چه دیدی ، تو شاید بمونی
شاید غصه هامو ، تو چشمام بخونی
خدا رو چه دیدی ، شاید دل سپردی
شاید عشقمون رو تو از یاد نبردی
هنوز بی قرارم به یاد نگاهت ، نشستم تو بارون بازم چشم به راهت
هنوز بی قرارم به یاد نگاهت ، نشستم تو بارون بازم چشم به راهت

تو ترسی نداری از عشق و جدایی ، می خوای پر بگیری به سمت رهایی
برای تو موندن دلیلی نداره ، برات حرف رفتن شده راه چاره
خدا رو چه دیدی ، تو شاید بمونی
شاید غصه هامو ، تو چشمام بخونی
خدا رو چه دیدی ، شاید دل سپردی
شاید عشقمون رو تو از یاد نبردی

خدا رو چه دیدی ، خدا رو چه دیدی

 


تاریخ :
بازدید : 555
نویسنده : نوری

با آمدنت به زندگی ام معنا دادی ، تو یک مروارید پنهان در سینه ات را به من دادی
تا قلبم با تو به وسعت یک دریای بی انتهای پر از عشق و محبت برسد
با آمدنت به من نفسی دوباره دادی تا در ساحل قلبم، آرامش زندگی ام را مدیون امواج مهربان تو باشم
با آمدنت غروب به آسمان غمگین دلم لبخند زد و خورشید امیدها و آرزوهایم طلوع کرد
با آمدنت ساز زندگی ام چه عاشقانه مینوازد شعر با تو بودن را….
شعری که اولش عطر نفسهای تو را میدهد و آخرش طعم نفسهایت را
حالا میفهمم عشق چقدر زیباست….
حالا میدانم که عاشقترینم و میدانم با تو چقدر زندگی زیباست…
با آمدنت چشمهایم را بستم و در قلبم با چشمهایت عهد بستم که همیشه مال توام
همانگونه که میخواهی مال تو میشوم ….
از آغاز جاده تا پایانش همراه تو باشم ، تا در نفسهای عاشقی ، هوای پاک تو باشم
تو همانی که میخواستم ، میخواهم من نیز همانی که تو میخواهی باشم
با آمدنت بی نیازم از همه چیز و همه کس ، تنها تو را ، تنها عشق تو را میخواهم و بس!
تو را میخواهم که با آمدنت دلم را سپردم به چشمانت تا با طلوع چشمان زیبایت سرزمین دلم از نور برق چشمانت روشن شود تا در این روشنی به سوی تو پرواز کنم و بگویم خوشحالم از آمدنت
با آمدنت اینگونه شد راز زندگی ام ، اینگونه شد که تو شدی همراز زندگی ام و با تو ای همراز زندگی اینگونه آخرش شدی همه زندگی ام….

 

 


تاریخ :
بازدید : 675
نویسنده : نوری


تویی که بودنت به من همه چیز میدهد، هر جا بروی دلم به دنبال تو میرود…
عشق تو ، حضور تو، به من نفس میدهد هوای بودنت
این دیگر اولین و آخرین بار است که دل بستم ، نه به انتظار شکستم ، نه منتظر کسی دیگر هستم
تو در قلبمی و تنها نیستی ، تو مال منی و همه زندگی ام هستی…
همین که احساس کنم تو را دارم ، قلبم تند تند میتپد ، به عشق تو میگذرد روزهای زندگی ام…
به عشق تو می تابد خورشید زندگی ام ، به عشق تو آن پرنده میخواند آواز زندگی ام
و این است آغاز زندگی ام ، گذشته ها گذشته ، با تو آغاز کردم و با تو میمیرم….
به هوای تو آمدن در این هوای عاشقانه چه دلنشین است ، به هوای تو دلتنگ شدن و اشک ریختن کار همیشگی من است
بودنم به عشق بودن تو است ، اگر اینجا نشسته ام به عشق این انتظار است
در انتظار توام ، تا فردا ، تا هر زمان که بخواهی چشم به راه آمدن توام
خسته نمیشود چشمهایم از این انتظار ، میمانم و میمانم از این خزان تا پایان بهار
تا تو بیایی و او که به انتظارش نشستم را ببینم ، تا چشمهایت را ببینم و دنیای زیبایم را در آغوش بگیرم
نمیتوان از تو گذشت ، به خدا نمیتوان چشم بر روی چشمهایت بست ، بگذار تو را ببینم ، تا آخرین لحظه ، تا آخرین حد نفسهایم….
نمیگویم که مرا تنها نگذار ، تو در قلبمی و هیچگاه تنها نمیمانم ، نمیگویم همیشه بمان ، تا زمانی که هستی من نیز میمانم ، اگر روزی بروی ، دنیا را زیر پا میگذارم ، نمیگویم تنها تو در قلبمی، نیازی به گفتنش نیست آنگاه که تو همان قلبمی… قلبی که تنها تپشهایش برای تو است ، زنده ماندن من به شرط تپشهای این قلب نیست ، به عشق بودن تو است !


بهترین ها از دنیای دف نوازي و موسيقي سنتي، دنياي هنر و هنرمندان

شما از 1 تا 20 چه نمره ای به وبسایت میدهید؟

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان پلاک 10 و آدرس plak10.loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.

 






RSS

Powered By
loxblog.Com