عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ :
بازدید : 977
نویسنده : نوری

مجله آنلاین ایران‌سان | www.IranSun.net

مردی از همسرش جدا شده بود. روزی نزد شیوانا آمد و گفت: «چند ماهی است از همسرم جدا شده‌ام و او را ندیده‌ام. اینکه باعث و بانی جدایی ما کی بود و چی بود را فعلا کاری ندارم. آنچه مهم است این است که هر وقت در مورد او بد می‌گویم و پشت سرش از بدی‌های او صحبت می‌کنم، برای چندین روز متوالی حالم بد می‌شود و احساس ناخوشی عجیبی وجودم را فرا می‌گیرد. در حیرتم که چرا به این حالت دچار می‌شوم؟»

شیوانا با لبخند گفت: «روزگاری او عزیز تو بود. دوستش می‌داشتی و قربان‌صدقه‌اش می‌رفتی. دورانی بود که عاشقش بودی و تمام تاروپود وجودت او را صدا می‌زد. شاید بخشی از ذهن تو به واسطه آنچه نمی‌خواهی در موردش صحبت کنی به این نتیجه برسد که جز جدایی از یکدیگر چاره‌ای نداشته‌اید، اما بخش‌های بزرگ‌تری از ذهن و همین‌طور تک‌تک سلول‌ها و اجزای وجودت هنوز آن خاطرات خوش ایام دوست‌داشتن یادشان هست. پیشنهاد می‌کنم به جای زخم‌زبان‌زدن و پشت سر او بد گفتن، از اکسیر سکوت استفاده کنی. بسیاری مواقع کلمات به جای مرهم، زخم می‌زنند و زخمی ‌که تو به سمت او می‌فرستی صد مرتبه شدیدتر بر وجود خودت فرود می‌آید.»

مرد با ناراحتی گفت: «اما اینکه او قبول کرد از من جدا شود، کار درستی نبود؟!»

شیوانا گفت: «برای جدایی دو چیز از هم، هر دو مقصرند؛ یعنی اگر کسی تصمیم گرفت از تو جدا شود و دیگر با تو نباشد، دلیل نمی‌شود که آدم بدی باشد و یا چهره و خصلتی هیولایی داشته باشد. دست از برچسب‌زنی به او بردار که هر برچسب و لقبی به او بزنی، صد مرتبه بدتر از آن را ذهن و ضمیر و وجود خودت نصیب خودت خواهد کرد. علت ناراحتی تو بعد از بدگویی پشت همسر سابقت، چیزی جز ریشه‌داربودن و گستردگی خاطرات خوش ایام دوستی و روزگار عاشقی‌تان نیست. به این خاطرات کاری نداشته باش تا آن‌ها هم به تو کاری نداشته باشند.»


تاریخ :
بازدید : 985
نویسنده : نوری

مجله آنلاین ایران‌سان | www.IranSun.net

شیوانا با شاگردش از راهی می‌گذشت. در مسیر حرکت خود، مرد کالسکه‌رانی را دید که دو پسر نوجوانش را با سروصدای بلند دعوا می‌کرد. پسربچه‌ها هم هاج‌‌وواج به پدر و عابران خیره شده بودند و از ترس، به خود می‌لرزیدند. شیوانا جلو رفت و موضوع را پرسید. مردگفت: «این دو نفر، پسرهای من هستند. کالکسه را اینجا نگه داشتم تا آن‌ها از چشمه پایین جاده آب بیاورند. آن‌ها می‌گویند موقع برگشتن، چیزی را در علف‌زارها دیدند و از ترس، کوزه‌ها را به‌طرف آن انداختند و با دست خالی فرار کردند.‌ حالا من می‌گویم چرا به‌جای کوزه‌ها، سنگ یا کلوخی پرت نکردند و چرا لااقل کوزه را همان‌ جا روی زمین نگذاشتند و فرار نکردند؟»

شیوانا خندید و گفت: «به‌عنوان پدر، آیا قبلا این روش مقابله را به آن‌ها یاد داده بودی؟»
مرد باحیرت گفت: «من باید به آن‌ها یاد می‌دادم که ارزش کوزه و سنگ و کلوخ یکسان نیست؟! این را نباید خودشان می‌فهمیدند؟!»

شیوانا گفت: «آن‌ها گمان می‌کردند که ارزش جانشان بیشتر از کوزه است؛ برای همین برای دفاع از خود، کوزه را پرتاب کردند و گریختند. واکنش و رفتار آن‌ها تنها چیزی بود که یاد گرفته بودند. اگر غیر از این می‌خواستی، باید به آن‌ها آموزش می‌دادی و آن‌ها را ازقبل برای پاسخ صحیح آماده می‌کردی. تو فرزندانت را به‌خاطر این مجازات می‌کنی که تنها پاسخی را که بلد بودند، از خود نشان دادند. خوب! باید هم چنین کنند؛ چون در آن شرایط سخت و پردلهره، آن‌ها از کجا باید می‌دانستند که راه‌حل‌های دیگری مثل فریادزدن، کمک‌خواستن و خالی‌کردن آب‌ کوزه‌ها و یا فرارکردن همراه کوزه‌ها و نظایر آن، وجود دارد؟ به‌نظر من کسی که باید مجازات شود، خودِ تو هستی که در چنین جای پرت و غریبی، کالسکه‌ات را نگه داشتی و دو پسربچه نوجوان و تعلیم‌ندیده را تک‌وتنها به‌سوی رودخانه‌ای فرستادی که درباره آنجا هیچ نمی‌دانستی!»


تاریخ :
بازدید : 821
نویسنده : نوری

شعر طنز معلم

 

گروه سرگرمی روزنه

قدیم ترا معلم عزتی داشت
نون معلمی چه لذتی داشت

شاگردت از یه فرسخی مثل بید
ز هیبت معلمیت می لرزید

تو مهمونی جای تو صدر مجلس
زبونزد سوسن و سرو و نرگس

تموم دخترای این آبادی
می دیدنت تو پیرهن دامادی

عزت و احترام و جایگاهی
معلمی نگو، که پادشاهی

گروه سرگرمی ROZANEH

این روزا اما چی بگم، روم سیا
نداره هیچ رنگی دیگه اون حنا

تو مدرسه با بچه های شیطون
تو خونه هم نق نق و غرغر اون

به خونه باز با خلق تنگ اومدی
انگاری از میدون جنگ اومدی

می آی خونه خسته و درب و داغون
یه سال می شه سر نزدی به ننجون

خسته به خونه میری اما بانو
میده به دستت نرسیده جارو

www.ROZANEHONLINE.com

تو مدرسه ، ادب یه جنس نایاب
تو خونه هم همیشه جنگ اعصاب

تو مدرسه ، شیطنت این و اون
تو خونه امر و نهی های ایشون:

گچی نکن اون کت و شلوارتو
نمالی روش ماژیک و خودکارتو

معلمی هم آخه کار شد واست؟
ببین سعید رفته تو بانک ملت

ببین تو دست خانمش پرستو
اضافه می شه روزی یک النگو

گروه سرگرمی ROZANEH

خونه گرفتن با آسانسور و وان
یه خونه هم تو شهرک گلستان

ببین فلانی که تو ساخت و سازه
اسم زنش کرده سه تا مغازه

این همه حرفا همه باد هواست
شکستن دلت ولی بی صداست

اگرچه همکلاسی های تنبل
همه برای خودشون شدن یل

فلانی که بی هنر و سواده
میفروشه بت همش پز و افاده

اگرچه بعضی رفقات گرفتن
هر کدوما چند تا خونه، چند تا زن

اگرچه بقال سر خیابون
بهتره روزگارش از حالتون

اما عوض نمی کنی با دنیا
معلمی رو با تموم حرفا

 


تاریخ :
بازدید : 879
نویسنده : نوری

 

پرتال قاره رتبه شماره یک تبلیغات و نیازمندی در ایران

نسرین مقانلو با انتشار این عکسها نوشت : دوست های واقعی هیچوقت همدیگرو گم نمی کنن. در هر اتفاقی پشت هم باقی میمونن، اینو یادتون نره




پرتال قاره رتبه شماره یک تبلیغات و نیازمندی در ایران

پرتال قاره رتبه شماره یک تبلیغات و نیازمندی در ایران


تاریخ :
بازدید : 909
نویسنده : نوری

 

گیدو دانیل هنرمندی است که در سال 1990 کار نقاشی بر روی دست و بدن را آغاز کرده است، او با مهارت های نقاشی خود می تواند مدل های واقعی را بر روی بدن ایجاد کند.

در سال 2000 او با ارائه ی مجموعه ی نقاشی هایش که ” Handimals ” نام داشت توانست شهرت زیادی به دست آورد، او در این مجموعه دست و بدن انسان را به شکل انواع حیوانات مختلف درآورده است. / بیوتی لایف

alt

alt

alt

alt

alt

alt

alt

alt

alt

alt

alt

alt

alt

alt

alt

alt

alt

alt

alt

alt

alt

alt

alt

alt

alt

alt

alt

alt

alt


تاریخ :
بازدید : 947
نویسنده : نوری

تنها بهانه واسه بودنم تو بودی
ولی این دلو تو آخر زدی و یه جور شکوندی
یه جوری رفتی که تنها اسم تو مونده تو ذهنم
یه جوری پاییز شده تو باغ سبز سرنوشتم
من اگه یه روز برای قلب پاک تو می مردم
بدون اینو که یه روزی گول اون نگاتو خوردم
فکر می کردم که همیشه تو فقط برام می مونی
ولی افسوس که تو حتی نتونستی قدر بدونی
می دونم یه روز می یای که دیگه خیلی خیلی دیره
نکنه یه وقت دلت از طرز نگاه من بگیره
اگه دوستت نمی داشتم که به پات من نمی موندم
همیشه ترانه ها رو واسه چشمات نمی خوندم
ببین اما تو چه کردی با دل ساده و پاکم
آخه چه جوری می گفتم که بدون تو هلاکم
تو نخواستی که بفهمی ولی این یه اعترافه
یه جوری نبودن تو کرده این دل رو کلافه
حالا هم فقط برات می کنم همین دعا
الهی خوشبخت بشی مثل کل عاشقا
برای آخرین بار
برای آخرین بار با یک نگاه تبدار
با التماس و خواهش خواستم بمونی تو یار
برای آخرین بار دست منو گرفتی
سرت رو شونه من بی من ، تو جون گرفتی
به تو گفتم بمون تا برای تو بسازم
توی دنیا یه قصری پر یاقوت و ابریشم
فقط یه بار تو دنیا تو رو دیدم تو ابرا
دلم همیشه می گفت نمی رسی به ابرا
برای آولین بار دلم گرفت و شکست
ولی به روش نیاورد اونیکه اونو شکست
دلم اینجا غریبه توی سینه اسیره
نمی رسه به آخر اینم یه نوع تقدیره
برگشتی گفتی بمون برای آخرین بار
اما دلم مرده بود برای آخرین بار


تاریخ :
بازدید : 685
نویسنده : نوری

نامت چه بود؟ آدم
فرزند؟ من را نه مادری نه پدری، بنویس اولین یتیم خلقت
محل تولد؟
بهشت پاك
اینك محل سكونت؟
زمین خاك
آن چیست بر گرده نهادی؟
امانت است
قدت؟
روزی چنان بلند كه همسایه خدا،اینك به قدر سایه بختم به روی خاك
اعضاء خانواده؟
حوای خوب و پاك ، قابیل خشمناك ، هابیل زیر خاك
روز تولدت؟
روز جمعه، به گمانم روز عشق
رنگت؟
اینك فقط سیاه ، ز شرم چنان گناه
چشمت؟
رنگی به رنگ بارش باران ، كه ببارد ز آسمان
وزنت ؟
نه آنچنان سبك كه پرم دئر هوای دوست ... نه آ نچنان وزین كه نشینم بر این خاك
جنست ؟
نیمی مرا ز خاك ، نیمی دگر خدا
شغلت ؟
در كار كشت امیدم
شاكی تو ؟
خدا
نام وكیل ؟
آن هم خدا
جرمت؟
یك سیب از درخت وسوسه
تنها همین ؟
همین
!!!!
حكمت؟
تبعید در زمین
همدست در گناه؟
حوای آشنا
ترسیده ای؟
كمی
ز چه؟
كه شوم اسیر خاك
آیا كسی به ملاقاتت آمده؟
بلی
كه؟
گاهی فقط خدا
داری گلایه ای؟
دیگر گلایه نه؟، ولی...
ولی چه ؟
حكمی چنین آن هم یك گناه!!؟
دلتنگ گشته ای ؟
زیاد
برای كه؟
تنها خدا
آورده ای سند؟
بلی
چه ؟
دو قطره اشك
داری تو ضامنی؟
بلی
چه كسی ؟
تنها كسم خدا
در آ خرین دفاع؟
می خوانمش كه چنان اجابت كند دعا


تاریخ :
بازدید : 597
نویسنده : نوری

بهش گفتم: امام زمان عج رو دوست داری؟

گفت: آره ! خیلی دوسش دارم

گفتم: امام زمان حجاب رو دوست داره یا نه؟

گفت: آره!

گفتم : پس چرا کاری که آقا دوست داره انجام نمیدی؟

گفت: خب چیزه!…. ولی دوست داشتن امام زمان عج به ظاهر نیست ، به دله

گفتم: از این حرف که میگن به ظاهر نیست ، به دله بدم میاد

گفت: چرا؟

براش یه مثال زدم:

گفتم: فرض کن یه نفر بهت خبر بده که شوهرت با یه دختر خانوم دوست شده و الان توی یه رستوران داره باهاش شام می خوره. تو هم سراسیمه میری

و می بینی بله!!!! آقا نشسته و داره به دختره دل میده و قلوه می گیره.عصبانی میشی و بهش میگی: ای نامرد! بهم خیانت کردی؟

بعد شوهرت بلند میشه و بهت میگه : عزیزم! من فقط تو رو دوست دارم. بعد تو بهش میگی: اگه منو دوست داری این دختره کیه؟ چرا باهاش دوست

شدی؟ چرا آوردیش رستوران؟ اونم بر می گرده میگه: عزیزم ظاهر رو نبین! مهم دلمه! دوست داشتن به دله…

دیدم حالتش عوض شده

بهش گفتم: تو این لحظه به شوهرت نمیگی: مرده شور دلت رو ببرن؟ تو نشستی با یه دختره عشقبازی می کنی بعد میگی من تو دلم تو رو دوست

دارم؟ حرف شوهرت رو باور می کنی؟

گفت: معلومه که نه! دارم می بینم که خیانت می کنه ، چطور باور کنم؟ معلومه که دروغ میگه

گفتم: پس حجابت….

اشک تو چشاش جمع شده بود

روسری اش رو کشید جلو

با صدای لرزونش گفت: من جونم رو فدای امام زمانم می کنم ، حجاب که قابلش رو نداره

از فردا دیدم با چادر اومده

گفتم: با یه مانتو مناسب هم میشد حجاب رو رعایت کرد!

خندید و گفت: می دونم ! ولی امام زمانم چــــــادر رو بیشتر دوست داره

می گفت: احساس می کنم آقا داره بهم لبخنــــــــــد می زنه.

آجرکم الله یا صاحب الزمان


تاریخ :
بازدید : 2419
نویسنده : نوری

خانم کرستی رز با ۲۳ سال سن و ۱۷۷ سانتی متر قد به عنوان زیباترین دختر و دوشیزه کشور انگلستان در سال ۲۰۱۳ انتخاب شد

 عکسهای زیباترین دختر انگلیس 2013

 عکسهای زیباترین دختر انگلیس 2013

 

 عکسهای زیباترین دختر انگلیس 2013

 

 عکسهای زیباترین دختر انگلیس 2013

 

 عکسهای زیباترین دختر انگلیس 2013


تاریخ :
بازدید : 3869
نویسنده : نوری

باغ گل‌های پیازی،تصاویر باغ گل ها در مشهد،عکس باغ گلها در مشهد  ،باغ گل های لاله در مشهد،تصاویر باغ گل،باغ گل لاله،عکس طبیعت و حیوانات



باغ گل‌های پیازی،تصاویر باغ گل ها در مشهد،عکس باغ گلها در مشهد  ،باغ گل های لاله در مشهد،تصاویر باغ گل،باغ گل لاله،عکس طبیعت و حیوانات



باغ گل‌های پیازی،تصاویر باغ گل ها در مشهد،عکس باغ گلها در مشهد  ،باغ گل های لاله در مشهد،تصاویر باغ گل،باغ گل لاله،عکس طبیعت و حیوانات



باغ گل‌های پیازی،تصاویر باغ گل ها در مشهد،عکس باغ گلها در مشهد  ،باغ گل های لاله در مشهد،تصاویر باغ گل،باغ گل لاله،عکس طبیعت و حیوانات



باغ گل‌های پیازی،تصاویر باغ گل ها در مشهد،عکس باغ گلها در مشهد  ،باغ گل های لاله در مشهد،تصاویر باغ گل،باغ گل لاله،عکس طبیعت و حیوانات


باغ گل‌های پیازی،تصاویر باغ گل ها در مشهد،عکس باغ گلها در مشهد  ،باغ گل های لاله در مشهد،تصاویر باغ گل،باغ گل لاله،عکس طبیعت و حیوانات



باغ گل‌های پیازی،تصاویر باغ گل ها در مشهد،عکس باغ گلها در مشهد  ،باغ گل های لاله در مشهد،تصاویر باغ گل،باغ گل لاله،عکس طبیعت و حیوانات



باغ گل‌های پیازی،تصاویر باغ گل ها در مشهد،عکس باغ گلها در مشهد  ،باغ گل های لاله در مشهد،تصاویر باغ گل،باغ گل لاله،عکس طبیعت و حیوانات



باغ گل‌های پیازی،تصاویر باغ گل ها در مشهد،عکس باغ گلها در مشهد  ،باغ گل های لاله در مشهد،تصاویر باغ گل،باغ گل لاله،عکس طبیعت و حیوانات



باغ گل‌های پیازی،تصاویر باغ گل ها در مشهد،عکس باغ گلها در مشهد  ،باغ گل های لاله در مشهد،تصاویر باغ گل،باغ گل لاله،عکس طبیعت و حیوانات


باغ گل‌های پیازی،تصاویر باغ گل ها در مشهد،عکس باغ گلها در مشهد  ،باغ گل های لاله در مشهد،تصاویر باغ گل،باغ گل لاله،عکس طبیعت و حیوانات


باغ گل‌های پیازی،تصاویر باغ گل ها در مشهد،عکس باغ گلها در مشهد  ،باغ گل های لاله در مشهد،تصاویر باغ گل،باغ گل لاله،عکس طبیعت و حیوانات



باغ گل‌های پیازی،تصاویر باغ گل ها در مشهد،عکس باغ گلها در مشهد  ،باغ گل های لاله در مشهد،تصاویر باغ گل،باغ گل لاله،عکس طبیعت و حیوانات



باغ گل‌های پیازی،تصاویر باغ گل ها در مشهد،عکس باغ گلها در مشهد  ،باغ گل های لاله در مشهد،تصاویر باغ گل،باغ گل لاله،عکس طبیعت و حیوانات



باغ گل‌های پیازی،تصاویر باغ گل ها در مشهد،عکس باغ گلها در مشهد  ،باغ گل های لاله در مشهد،تصاویر باغ گل،باغ گل لاله،عکس طبیعت و حیوانات


باغ گل‌های پیازی،تصاویر باغ گل ها در مشهد،عکس باغ گلها در مشهد  ،باغ گل های لاله در مشهد،تصاویر باغ گل،باغ گل لاله،عکس طبیعت و حیوانات



باغ گل‌های پیازی،تصاویر باغ گل ها در مشهد،عکس باغ گلها در مشهد  ،باغ گل های لاله در مشهد،تصاویر باغ گل،باغ گل لاله،عکس طبیعت و حیوانات


باغ گل‌های پیازی،تصاویر باغ گل ها در مشهد،عکس باغ گلها در مشهد  ،باغ گل های لاله در مشهد،تصاویر باغ گل،باغ گل لاله،عکس طبیعت و حیوانات


باغ گل‌های پیازی،تصاویر باغ گل ها در مشهد،عکس باغ گلها در مشهد  ،باغ گل های لاله در مشهد،تصاویر باغ گل،باغ گل لاله،عکس طبیعت و حیوانات



باغ گل‌های پیازی،تصاویر باغ گل ها در مشهد،عکس باغ گلها در مشهد  ،باغ گل های لاله در مشهد،تصاویر باغ گل،باغ گل لاله،عکس طبیعت و حیوانات


باغ گل‌های پیازی،تصاویر باغ گل ها در مشهد،عکس باغ گلها در مشهد  ،باغ گل های لاله در مشهد،تصاویر باغ گل،باغ گل لاله،عکس طبیعت و حیوانات


باغ گل‌های پیازی،تصاویر باغ گل ها در مشهد،عکس باغ گلها در مشهد  ،باغ گل های لاله در مشهد،تصاویر باغ گل،باغ گل لاله،عکس طبیعت و حیوانات



باغ گل‌های پیازی،تصاویر باغ گل ها در مشهد،عکس باغ گلها در مشهد  ،باغ گل های لاله در مشهد،تصاویر باغ گل،باغ گل لاله،عکس طبیعت و حیوانات



باغ گل‌های پیازی،تصاویر باغ گل ها در مشهد،عکس باغ گلها در مشهد  ،باغ گل های لاله در مشهد،تصاویر باغ گل،باغ گل لاله،عکس طبیعت و حیوانات


تاریخ :
بازدید : 836
نویسنده : نوری

IMG10594265.jpg


زن که سیگار می کشد یعنی یک تناقص پر معنی:

یعنی روحی ظریف …


با زخمی مردانه...


:: برچسب‌ها: سیگار ,
تاریخ :
بازدید : 790
نویسنده : نوری
دلم باران میخواهد

فقط باران

بایک بغض به اندازه تمام دلتنگی هایم

وبعد هم توبنشینی کنارمن

وهردو باهم قطره های باران رابشماریم



:: برچسب‌ها: باران ,
تاریخ :
بازدید : 705
نویسنده : نوری

شب سردی بود ….پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه میخریدن …شاگرد میوه فروش تند تند پاکت های میوه رو توی ماشین مشتری ها میذاشت و انعام میگرفت …پیرزن باخودش فکر میکرد چی میشد اونم میتونست میوه بخره ببره خونه …رفت نزدیک تر … چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون مغازه که میوه های خراب و گندیده داخلش بود … با خودش گفت چه خوبه سالم ترهاشو ببره خونه ، میتونست قسمت های خراب میوه ها رو جدا کنه وبقیه رو بده به بچه هاش … هم اسراف نمیشد هم …. بچه هاش شادمیشدن …برق خوشحالی توی چشماش دوید .. دیگه سردش نبود ! پیرزن رفت جلو نشست پای جعبه میوه ….تا دستش رو برد داخل جعبه شاگرد میوه فروش گفت:دست نزن نِنه ! وَخه برو دُنبال کارت ! پیرزن زود بلند شد …
خجالت کشید ! چند تا از مشتریها نگاهش کردند ! صورتش رو قرص گرفت …دوباره سردش شد ! راهش رو کشید رفت …چند قدم دور شده بود که یه خانمی صداش زد : مادر جان … مادر جان ! پیرزن ایستاد …برگشت و به زن نگاه کرد ! زن مانتویی لبخندی زد و بهش گفت اینارو برای شما گرفتم! سه تا پلاستیک دستش بود پر از میوه … موز و پرتغال و انار ….پیرزن گفت : دستِت دَرد نِکُنه نِنه….. مُو مُستَحق نیستُم! زن گفت : اما من مستحقم مادر من … مستحق داشتن شعور انسان بودن و به هم نوع توجه کردن …اگه اینارو نگیری دلمو شکستی ! جون بچه هات بگیر! زن منتظر جواب پیرزن نموند … میوه هارو داد دست پیرزن و سریع دور شد …
پیرزن هنوز ایستاده بود و رفتن زن رو نگاه میکرد …قطره اشکی که تو چشمش جمع شده بود غلتید روی صورتش …دوباره گرمش شده بود … با صدای لرزانی گفت: پیر شی ننه …. پیر شی ! خیر بیبینی مادر!



تاریخ :
بازدید : 793
نویسنده : نوری

قصـــه با طعــــم دهان تو شنیـــدن دارد

خــواب،در بستـــر چشمان تو دیدن دارد

وقتی از شوق به موهای تو افتاده نسیم

دست در دست تو هــر کوچــه دویدن دارد

تاک، ازبوی تَنَت مست، به خود می پیچد

سیب در دامنت احســـــاس رسیدن دارد

بیــخ گوش تو دلاویزترین بـــاغ خــــداست

طعـــم گیلاس از این فاصله چیــــدن دارد

کودکی چشم به در دوخته ام…تنگ غروب

دل مـن شـــــوقِ در آغــــــــوش پریدن دارد

“بوسه” سربسته ترین حرف خدا با لب توست

از لب ســـرخ تــــو این قصـــــه شنیدن دارد…!


تاریخ :
بازدید : 792
نویسنده : نوری

دوباره به آفتاب سلامی دوباره دادم!

سلام می کنم به باد،

به بادبادک و بوسه،
به سکوت و سوال
و به گلدانی،
که خوابِ گلِ همیشه بهار میبیند!
سلام می کنم به چراغ،
به «چرا» های کودکی،
به چالهای مهربان گونه تو!
سلام می کنم به پائیز پسینِ پروانه،
به مسیرِ مدرسه
به بالشِ نمناک،
به نامه های نرسیده!
سلام می کنم به تصویرِ زنی نی زن،
به نی زنی تنها،
به آفتاب و آرزوی آمدنت!
سلام می کنم به کوچه، به کلمه،
به چلچله های بی چهچه،
به همین سَر به هوایی ساده!
سلام می کنم به بی صبری،
به بغض، به باران،
به بیمِ باز نیامدنِ نگاهِ تو ...
باورکن من به یک پاسخ کوتاه،
به یک سلام سَرسَری راضیم!
آخر چرا سکوت کرده ای؟!!


تاریخ :
بازدید : 900
نویسنده : نوری

غم ها پـا دارند ، نمی شود ازشان فرار کرد دنبالت می کنند،
آنقدر دنبالت میکنند که نهایتا می افتند به کوچه ی فرعی ضمیر
ناخود آگاهت ، میرسند به خواب هایت ...
وای از آن روز که مسیر خواب هایت را یاد بگیرند
وای از آن روز که بفهمند در سرت آرزوهای قشنگ داری ،
دلت میخواهد سرت را بگذاری روی پاهای غم تا برایت مهربانی کند تا یادت برود هیچ چیز جای هیچکس را پر نمیکند ،
امــا غمها مهربانی کردن نمیدانند...
شک ندارم که غم ها پا دارند. غم ها مثل آدم ها نیستند که بشود گذاشتشان و گذشت.
غم ها دنبالمان می آیند؛ حتی گاهی زودتر از ما به مقصد می رسند...
غمها لعنـتی اند باید دورشان زد ... !

 

عکس و تصویر


تاریخ :
بازدید : 522
نویسنده : نوری

زن و شوهر جوانی که تازه ازدواج کرده بودند برای تبرک و گرفتن نصیحتی از پیر دانا نزد او رفتند.

پیرمرد دانا به حرمت زوج جوان از جا برخاست و آنها را کنار خود نشاند او از مرد پرسید: تو چقدر همسرت را

دوست داری!؟

مرد جوان لبخندی زد و گفت: تا سرحد مرگ او را می پرستم! و تا ابد هم چنین خواهم بود!

و از همسرش نیز پرسید: تو چطور! به همسرت تا چه اندازه علاقه داری!؟

زن شرمناک تبسمی کرد و گفت: من هم مانند او تا سرحد مرگ دوستش دارم و تا زمان مرگ از او

جدا نخواهم شد و هرگز از این احساسم نسبت به او کاسته نخواهد شد.

پیر عاقل تبسمی کرد و گفت: بدانید که در طول زندگی زناشویی شما لحظاتی رخ می دهند که از یکدیگر

تا سرحد مرگ متنفر خواهید شد و اصلا هیچ نشانه ای از علاقه الآنتان در دل خود پیدا نخواهید کرد.

در آن لحظات حتی حاضرنخواهید بود که یک لحظه چهره همدیگر را ببینید.

اما در آن لحظات عجله نکنید و بگذارید ابرهای ناپایدار نفرت از آسمان عشق شما پراکنده شوند و

دوباره خورشید محبت بر کانون گرمتان پرتوافکنی کند.

در این ایام اصلا به فکر جدایی نیافتید و بدانید که "تاسرحد مرگ متنفر بودن" تاوانی است که برای "

تا سرحد مرگ دوست داشتن" می پردازید

عشق و نفرت دو انتهای آونگ زندگی هستند که اگر زیاد به کرانه ها بچسبید، این هردو احساس

را در زندگی تجربه خواهید کرد.

سعی کنید همیشه حالت تعادل را حفظ کنید و تا لحظه مرگ لحظه ای از هم جدا نشوید...


تاریخ :
بازدید : 918
نویسنده : نوری

روز قسمت بود. خدا هستی را قسمت می كرد. خدا گفت : چیزی از من بخواهید. هر چه كه باشد‚ شما را خواهم داد. سهمتان را از هستی طلب كنید زیرا خدا بسیار بخشنده است.

و هر كه آمد چیزی خواست. یكی بالی برای پریدن و دیگری پایی برای دویدن. یكی جثه ای بزرگ خواست و آن یكی چشمانی تیز. یكی دریا را انتخاب كرد و یكی آسمان را.

در این میان كرمی كوچك جلو آمد و به خدا گفت : من چیز زیادی از این هستی نمی خواهم. نه چشمانی تیز و نه جثه ای بزرگ. نه بالی و نه پایی ‚ نه آسمان ونه دریا. تنها كمی از خودت‚ تنها كمی از خودت را به من بده.

و خدا كمی نور به او داد.

نام او كرم شب تاب شد.

خدا گفت : آن كه نوری با خود دارد‚ بزرگ است‚ حتی اگربه قدر ذره ای باشد. تو حالا همان خورشیدی كه گاهی زیر برگی كوچك پنهان می شوی.

و رو به دیگران گفت : كاش می دانستید كه این كرم كوچك ‚ بهترین را خواست. زیرا كه از خدا جز خدا نباید خواست.

××××

هزاران سال است كه او می تابد. روی دامن هستی می تابد. وقتی ستاره ای نیست چراغ كرم شب تاب روشن است و كسی نمی داند كه این همان چراغی است كه روزی خدا آن را به كرمی كوچك بخشیده است.

 

(اینجا هزاران کرم شب تاب هست)

http://imgdl1.topnop.ir/uploads/201201/tpn4657/large/O509eO4LYv.jpg

 

http://imgdl1.topnop.ir/uploads/201201/tpn4657/large/Xg7hxhm8k7.jpg

http://imgdl1.topnop.ir/uploads/201201/tpn4657/large/F8OEpWXvfu.jpg


تاریخ :
بازدید : 907
نویسنده : نوری
روزی حضرت موسی (ع) رو به درگاه خداوند درخواست نمود:
«بار الها! می خواهم بدترین بنده ات را ببینم.»

ندا آمد:
«صبح زود به درب ورودی شهر برو. اولین كسی كه از شهر خارج شد او بدترین بنده من است.»
حضرت موسی (ع) اول صبح روز بعد به درب ورودی شهر رفت.

پدری با فرزندش اولین نفری بودند كه از درب شهر خارج شدند.
حضرت موسی (ع) پیش خود گفت:
«بدبخت خبر ندارد بدترین خلق خداست!»
حضرت موسی (ع) پس از بازگشت رو به درگاه خداوند نمود و ضمن تقدیم سپاس از اجابت خواسته اش ،
عرضه داشت كه:

«بار الها!حال می خواهم بهترین بنده ات را ببینم.»
ندا امد:
«اخر شب به درب ورودی شهر برو. اخرین نفری كه وارد شهر شود او بهترین بنده من است.»
هنگامی كه شب شد حضرت موسی (ع) به درب ورودی شهر رفت.
با تعجب دید كه اخرین نفری كه از درب شهر وارد گردید همان پدر با فرزندش می باشد.
حضرت موسی (ع) رو به درگاه خداوند با تعجب و درماندگی عرضه داشت:
«بار الها!چگونه ممكن است كه بدترین و بهترین بنده ات یك نفر باشد؟»
ندا امد:
یا موسی! این بنده صبح كه می خواست با فرزندش از درب ورودی شهر خارج شود بدترین بنده من بود.
اما...»
اما هنگامی كه نگاه فرزندش به كوههای عظیم افتاد از پدرش پرسید:
«بابا! بزرگتر از این كوهها چیست؟»
پدر گفت:
«زمین»
فرزند پرسید:
«بابا! بزرگتر از زمین چیست؟»
پدر جواب داد:
«اسمانها»
فرزند پرسید:
«بابا! بزرگتر از اسمانها چیست؟»
پدر در حالی كه به فرزندش نگاه میكرد، اشك از دیدگانش جاری شد و گفت:
«فرزندم! گناهان پدرت است كه از اسمانها نیز بزرگتر است...»
فرزند پرسید:
«بابا! بزرگتر از گناهان تو چیست؟»

پدر كه دیگر طاقتش تمام شده بود نتوانست دیدگان ابر الود خویش را كنترل نماید. به ناگاه بغضش تركید و گفت:
«دلبندم! بخشندگی خدای بزرگ از تمام هر چه هست بزرگتر و عظیمتر است...!»
 
 
 
 
 

بهترین ها از دنیای دف نوازي و موسيقي سنتي، دنياي هنر و هنرمندان

شما از 1 تا 20 چه نمره ای به وبسایت میدهید؟

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان پلاک 10 و آدرس plak10.loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.

 






RSS

Powered By
loxblog.Com