خدای محبت..خدای عشق..خدای.....
ديروز يک بنده ات قهر ميکند و اعتصاب دعا ميکند؛
امروز ديگر بنده ات ميگويد «که تو از او قهر کرده ای و صدايش را نمی شنوي»
و از من ميخواهد که به بنده ای که از تو قهر کرده ندای التماس دعايش را برسانم؛
... و من ...
نميتوانم بگويم که او ديگر دعا نميکند!
چگونه باور کنم که اين اتفاقات به خواست تو نبودست؛
چه زيباست اين اتفاقات!
چه دلفريب است که خالقی از جنس نور اينچنين به بنده اش نزديک است.
و او را به حال خود وا نگذاشته!
و اينک من، آخرين بنده از سلسله مراتب بندگانت؛
با تمام وجود اين احساس زيبا و ناب را درک کردم
با تمام وجود..........با تمام وجودم ...
.